رادیو تراژدی

Канал
Музыка
Книги
Искусство и дизайн
Персидский
Логотип телеграм канала رادیو تراژدی
@radiotragedyПродвигать
10,83 тыс.
подписчиков
655
фото
159
видео
557
ссылок
برای شنیدن رادیو تراژدی و خرید کتاب تراژدی به وب‌سایت ما سر بزنید Radiotragedy.com ارتباط با ادمین @radiotragedy_admin
К первому сообщению
همه چیز از وقتی شروع شد که پرچم ایران بر سردر شرکت نفت انگلیس-ایران در خرمشهر برافراشته شد.

‌‎دولت انگلیس که این را خطر بزرگی می‌دید طرح اشغال نظامی حوزه‌های نفتی جنوب را در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۳۰ بررسی کرد و ۳۰ تیر همان سال سه تیپ هوابرد به پایگاه شعیبا در عراق پرواز کردند و گردان خلیج فارس هم با فرستادن سه ناوچه‌ی جنگی و چهار ناوشکن در مدیترانه تقویت شد.

‌‎یک روز بعد یک ناوگان دریایی ارتش انگلستان در دهانه‌ی اروندرود و در آب‌های عراق آماده اشغال آبادان شد. اما انگلیس هرگز به ایران حمله نکرد. دلیلش این بود که برادران آمریکایی‌شان با حمله مخالف بودند...

‌‎از «اسم رمز: سس شکلاتی» گزارشی درباره برادران بوسکو؛ دو ایرانی مرموز کودتای ۲۸ مرداد، نوشته‌ی کریم نیکونظر

عکس: سربازان ارتش بریتانیا در حال ورود به پالایشگاه نفت آبادان در جریان جنگ اشغال ایران در جنگ جهانی دوم

‌‎در کتاب تراژدی شماره ۵ تابستان ۱۴۰۱
‌‎خرید از وب سایت ما
RadioTragedy.com
۲۱۵ سال پیش وقتی «سر هارفورد جونز» اولین سفیر دولت بریتانیا در روزگار قاجارها، به ایران آمد و برای تقدیم استوارنامه‌ی خود به دربار فتحعلی‌شاه رفت، یکی از عجیب‌ترین سوال‌های عمرش را شنید.

«شاه ایران عجیب اصرار می‌کرد که بفهمد چگونه می‌توان با کندن زمین به ینگه‌ی دنیا (آمریکا) رسید و وقتی من این تصور کودکانه را نفی کردم، بسیار عصبانی شد و گفت سفیر عثمانی در تهران برایش سوگند یاد کرده است که اگر به اندازه دویست زرع چاه در کف زمین بزنیم، می‌توانیم از آن عبور کرده به ینگه‌ی دنیا در آن سوی کره‌ی زمین برسیم!»

۸۱ سال طول کشید و دو پادشاه ایران تغییر کردند تا قاجارها دست از این افسانه‌ها بردارند و رضایت بدهند تا ایران اولین سفیرش را به آمریکا بفرستد؛ حسینقلی خان صدرالسلطنه را که سفیر شوربخت ناصرالدین شاه در واشنگتن بود...

زندگی دوگانه‌ی حاجی واشنگتن
درباره حسین‌قلی‌خان صدرالسلطنه؛ اولین سفیر ایران در ایالات متحده‌ی آمریکا

نوشته‌ی علی سیف‌اللهی، از کتاب شماره‌ی ۲ تراژدی
خرید از Radiotragedy.com

پرتره فتحعلی‌شاه اثر مهرعلی نقاش، در موزه بروکلین
کریم نیکونظر: در عهد عتیق آمده است که زنِ لوط هنگامِ فرارِ همراه لوطِ پیامبر و دو دخترش نافرمانی کرد و به عقب نگاه کرد. خواست ببیند عذاب وعده‌داده‌شده چگونه است و چقدر واقعی است. اما به محض نگاه کردن به پشت سرش تبدیل به ستون نمک شد. چه چیز را نباید می‌دید؟ چرا فقط باید به آینده، به آنچه مقابلش بود نگاه می‌کرد؟

شاید این استعاره‌ای‌ است برای کنار گذاشتنِ گذشته و عبور از آن. گذشته عبرت‌آموز است اما رنج هم می‌دهد. گذشته اغلب اشتباهات را به رویمان می‌آورد. گذشته هیچ‌وقت فراموش نمی‌شود اما... اما راهی هم نیست جز دیدنِ آینده. گذشته شاید چیزهایی از زمان حال هم در خودش داشته باشد، شاید اشاره‌هایی به امروز بکند، اما مهم آن چیزی است که هنوز نرسیده...

ستون نمک، تجربه‌ی تماشای فیلم فسیل و خندیدن به گذشته (کتاب تراژدی، شماره‌ی ۱۲ - اسفند ۱۴۰۲)
خرید از RadioTragedy.com

نقاشی: فرار لوط، اثر گوستاو دوره، ۱۸۶۶
فلسفه و منطق مقدمه است، اما آنچه که می تواند انسان را نجات دهد شعر است، آن شعری که مصداقش حکمت باشد مثل دیوان حافظ.

حالا بروید این شعرهای نو را بخوانید، همه اش «من»است، چرا؟ چون مبداء این شعر نفس اماره است. حالا این شاعر چه مارکسیست باشد یا به نظرش با ژاپنی‌ها و هندی‌ها قُرب پیدا کرده و به خیالش عارف است، مانند سهراب سپهری ولی اینکه شخص ادعا کند کافی نیست.

زمانی به خانه (فروغ) فرخزاد می‌رفتم و شعرهایش را گوش می‌دادم. من اینقدر هم کج طبع و دل کور نیستم اما فعلا نمی‌توانم هنری را تحمل کنم که کارش به هالیوود کشیده است.

ضد شعر نیستم. باشعر نو مخالفم و آنرا به‌ حساب متافیزیک غرب‌زده میگذارم…نیما یوشیج در صاعقه‌ی غرب‌زدگی شعر نو را به وجود آورد… شاملو حافظ را ویران کرد…

حالا من نمی گویم که باید به غزلسرائی بازگردیم، گذشت، قافیه کوبیده شد…

برگرفته از سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های فردید طی سال‌های مختلف

بخش دوم اپیزود سید احمد فردید؛ فیلسوف سایه‌ها را می‌توانید در همین کانال بشنوید.
@Radiotragedy
همه‌ی این ماجرا را به شکل مبهمی به خاطر دارم. انگار که دلم بخواهد فراموشش کنم، انگار که پاک کردن آن تصویر از ذهنم محال باشد: تصویری که از خودم می‌بینم، از این‌جا و حالا؛ یک بچه‌ی خیلی کوچک روی شانه‌های دختری کک‌ومکی است؛ منی که از آن بالا دنیا را می‌دیدم و اگر به پایین سر خم می‌کردم لطافت و بوی خوش موهای او بود.

در بازگشت به شهر، خیابان‌ها را اندازه‌ای می‌دیدم که برای همیشه دیدم، که امروز می‌بینم. تا دلت بخواهد شرمساری‌های زیادی از این دست سرم آمد، بعضی حتی شدیدتر. اما دردی را که آن شب بر شانه‌های فدریکا تجربه کردم آدم فقط یک بار تجربه‌اش می‌کند البته با آن شدت غیرقابل‌تحمل. آدم دردهای دیگر را تجربه می‌کند، طولانی‌تر و مداوم‌تر، بی‌رحم‌تر، پرزورتر. اما مثل آن درد دیگر هیچ وقت تجربه نمی‌کنی، لحظه‌ای که می‌فهمی زندگی که خیال می‌کردی اتفاق نمی‌افتد.

از شماره‌ی جدید ماهنامه‌ی تراژدی، ویژه‌ی ادبیات
خرید از وب‌سایت ما
Radiotragedy.com
رادیو تراژدی
@radiotragedy
فردید و خیابان ادوارد براون

"قَرد" یعنی میمون، با کلمه‌ی "تقلید" هم شاید هم‌ریشه باشد. قَردی‌گری که می‌گوئید، قِرتی‌گری نیست‌ها… خلق را قَردی‌گری شان بر باد داد / او می‌گوید دوصد، دوهزار لعنت براین قردی‌گری باد.

من جلسه‌ی گذشته که در باب "قردی‌گری" گفتم، اصلا دوره‌ی مشروطه دوره قردی‌گری است، اهل تحقیقی وجود ندارد، تقلید می‌کند عقل ممسوخ غربی را، این می‌شود "قردی‌گری".

تقلید به معنای دینیِ لفظ و به معنی شریفِ لفظ، که انسان… در اصول دین اهل "تحقیق" باشد، در فروع اهل "تقلید" باشد… بحث در عالم و آدم و مبداء عالم و آدم بکند….اینها که نبود، دانشکده‌ی حقوق بود و این دانشکده قردی‌گری مطلقا غرب‌زده‌ی مضاعف. غربی‌ها با عقل ممسوخ مشترکشان باصطلاح پژوهش حقوقی می‌کردند، اینها (هم) خیره شده بودند به تحقیق غربی، تقلید نبود قردی‌گری بود.…

و بدتر از دانشکده‌ی حقوق، دانشکده‌ی ادبیات بود، دانشکده‌ی قردی‌گری مطلق. یکدفعه بیاید یک مرد بی‌ربطِ بی‌معنیِ تاریخ ادبیات برای ما درست کند: (ادوارد) براون. هنوز هم تو خیابان خواندم، یک خیابان هست اسمش خیابان پرفسور براون است، اسم این خیابان‌ها هنوز هست... شما بردارید خیابان‌ها نگاه کنید. پرفسور براون کدام حَیَوان لایعلمی بود افتاد به جان معارف اسلامی ما؟ این تاریخ ادبیات را برای ما ساخت و برساخت روح خبیث استعمارگری آنها و این عقل ممسوخشان.

برگرفته از دو سخنرانی سید احمد فردید، در سال‌های ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰.

به‌نوشته‌ی وب‌سایت فردیدنامه «آنچه فردید ادعا می‌کند ناظر به اوضاع نیمه‌ی اول قرن گذشته‌ی دانشکده ادبیات و دانشکده حقوق است.»
شَمس‌ الضُحی
حسام‌الدین سراج
قطعات موسیقی استفاده شده در قسمت دوم پادکست فردید

شمس‌الضحی / خواننده: حسام‌الدین سراج / شعر: مولانا / آهنگساز: محسن نفر

آتش عشق / خواننده: حسام‌الدین سراج / شعر: مولانا / آهنگساز: مجید درخشانی

نقش خیال / خواننده: حسام‌الدین سراج / آهنگساز و سرپرست هم‌نوازان تنبور: رامین کاکاوند

برباد / خواننده: حسام‌الدین سراج / شعر: حافظ / آهنگساز: میدیا فرج‌نژاد

@radiotragedy
فردید از دید براهنی، مجله فردوسی.pdf
6.8 MB
اگر او را نشناسیش – که این طبیعی است که نشناسیش – احساس می کنی که پیرمرد حیران یک هپروت بی معناست و این هپروت از مقداری کلمات فارسی اصیل، عربی غلیظ، آلمانی مشکل، فرانسه نارسا، بیت‌هائی از شعر حافظ و مولوی و شیخ شبستر و تقریبا همه فلاسفه متاخر و جدید فرنگ ساخته و بافته شده، و این هپروت، مدام رنگ عوض میکند و هر لحظه بشکلی بت عیار درمی‌آید و پیرمرد انگار نه حیران، بلکه حاکم بر کل یک روح مستغرق در هپروت است و انگار همیشه خطاب به هپروت می‌گوید: مستغرق خویش کن مرا دائم، مستغرق خویش کن مرا دائم، چرا که انگار پیرمرد از کل جهان منطق حتی منطق لفظ و معنا و مفهوم هم سیر شده است، و براستی موقعی که میخواهد از تو خداحافظی بکند و برود، انگار لحظه ای بعد سر به کوه و بیابان خواهد گذاشت و تمام جنون جان خود را در کالبد سکوت بیابان خواهد ریخت….

فردید از دید براهنی، در فردوسیِ ۱۰۴۶، ۱۳دی ۱۳۵۰

با تشکر از فرزام حسینی که این شماره‌ی مجله‌ی فردوسی را در اختیار رادیوتراژدی گذاشت.
رادیو تراژدی
فصل سوم شماره‌ی دوازدهم فیلسوف سایه‌ها؛ سیداحمد فردید بخش اول تازه‌ترین شماره‌ی پادکست «رادیوتراژدی» به زندگی و کار سیداحمد فردید اختصاص دارد؛ مردی که برای اولین‌بار ایرانی‌ها را با فلسفه‌ی مارتین هایدگر آشنا کرد، مفهوم غرب‌زدگی را از بُعد فلسفی توضیح داد…
Audio
فصل سوم شماره‌ی دوازدهم
فیلسوف سایه‌ها؛ سیداحمد فردید (بخش دوم)

تازه‌ترین شماره‌ی پادکست «رادیوتراژدی» زندگی و کار سیداحمد فردید را پس از انقلاب ۱۳۵۷ دنبال می‌کند؛ مردی که برای اولین‌بار ایرانی‌ها را با فلسفه‌ی مارتین هایدگر آشنا کرده بود و مفهوم غرب‌زدگی را از بُعد فلسفی توضیح داده بود، پس از انقلاب سعی کرد وارد دنیای سیاست شود. در دو انتخابات مجلس خبرگان و مجلس نامزد شد، در صدا و سیما درس‌گفتارهایی در مورد غرب‌زدگی ضبط کرد و با عبدالکریم سروش درافتاد. همین‌ها باعث شد که فردید سال‌های پایانی زندگی‌اش را در انزوا بگذراند.

از مرگ فردید ۲۸ سال می‌گذرد اما نظرات پیچیده‌ی این چهره‌ی بحث‌انگیز درباب تغییر تمدنی ایران هنوز هم نقل محافل است.

نویسنده و راوی: کریم نیکونظر | اصلاح صدا و میكس: رضا دولت‌زاده |ناشر: رادیو تراژدی

شنیدن در کست‌باکس
https://castbox.fm/app/castbox/player/id3310854/id720449577

در اپل‌پادکست
https://podcasts.apple.com/us/podcast/radio-tragedy-رادیو-تراژدی/id1531279373

Radiotragedy.com
بالاترش فقط نوشته شده «۱۸ تا ۲۷ مهرماه»، سالش را ساواک از روی نسخه‌ی اولیه سانسور کرده بود، چون حاضر نشده بودند از سال شاهنشاهی استفاده کنند و نوشته بودند ۱۳۵۶. بزرگ خضرایی، برادر اورنگ خضراییِ شاعر، بدون آنکه در جریان جزئیات برنامه باشد، خیلی خوب متوجه شده بود چه‌جور پوستری را باید برای چنین برنامه‌ای طراحی کند؛ که چطور زمینه را سرخ کند و ماهی صمد را وسطش بگذارد و به جای حرف‌های سانسور شده هم از دهانش درخت بیرون بدهد.

طراح پوستر که به کنار، خود برگزارکنندگان برنامه هم علی‌رغم قول‌ها و تلاش‌های ظاهری‌شان، خوب می‌دانستند چه‌کار می‌خواهند بکنند. بعد از یک دهه فعالیت نسبتا محافظه‌کارانه و کنار آمدن با ثبت رسمی نشدن‌ها و دفتر رسمی نداشتن‌ها و بگیروببندهای صنفی و همچنین سانسور آثار و افراد، بالاخره تصمیمشان را گرفته بودند...

جایی از آن خود: مکان‌هایی که فرهنگ و ادب ما را نمایندگی کرده‌اند
نوشته‌ی لیلی بهشتی

درباره‌ی شب‌های شعر گوته
در کتاب تراژدی، شماره جدید، ویژه‌نامه ادبیات
Radiotragedy.com
رادیو تراژدی
شماره‌ی جدید منتشر شد «واجب آنست که عاشق کتاب کتابی ولو به طور تورق دست نگیرد و بنای خواندن نگذارد الّا وقتی که نفس او نیک محتاج گردد و گرسنه باشد. اگر تازه از خواندن کتابی فارغ شده باشید آن کتاب چون طعامی بر سر دل باشد و افزودن کتاب نو بر سر آن ضایع گرداندن…
مادر وقتی بی‌علاقگی او به درس و مدرسه را می‌بیند، سعی می‌کند دستش را به کاری بند کند. یک روز صبح تکلیف را یکسره می‌کند: «یا باید به مدرسه برگردی یا کارگر چاپخانه شوی!» مادر سواد نداشت اما چاپخانه در خیالش جایی بود که در آن کارگران در کنار کتاب‌ها و اوراقِ چاپ‌شده باسواد می‌شوند. به خاطر همین یک روز صبح با هم به خیابان ناصرخسرو می‌روند، به چاپخانه‌ی «علمی»، در اواسط کوچه‌ی حاج نایب.

قرار می‌شود چند روزی در این چاپخانه کار کند و اگر توانست ادامه بدهد. مدیر چاپخانه هم قبول می‌کند و او کار می‌کند و از پسِ کار برمی‌آید. به قول خودش «چه توانستنی هم!» از همان روز است که مشامش به بوی مرکب و روغن و نمِ کاغذ و کتاب آشنا می‌شود و برای او می‌شود بهترین بوی دنیا.

عبدالرحیم جعفری در آن زمان دوازده ساله بود...

از کتاب تراژدی، شماره‌ی جدید، ویژه‌ی ادبیات
Radioatragedy.com
Ещё