رادیو تلگرامی لرستان 😷

#هفتم
Канал
Логотип телеграм канала رادیو تلگرامی لرستان 😷
@radiolorestanПродвигать
994
подписчика
14,6 тыс.
фото
3,86 тыс.
видео
1,44 тыс.
ссылок
این کانال به دلایلی حذف شد
🔷 آن مرد آمد!


🔷 گفت و گوی سید محمد مهدی شاهرخی با جمعی از روستاییان پلدختر


🔻 سید محمد مهدی شاهرخی نماینده مردم پلدختر و معمولان در مجالس #پنجم ، #ششم و #هفتم شورای اسلامی است.


🔻 وی امروز جمعه 16 فروردین 98 از تهران به میان مردم برخی روستاهای #پلدختر ، از جمله #چم_گرداب و #چم_گز رفت و به گفت و گو با مردم این روستاها پرداخت.


🔻ما در #صدای_لرستان طی تماسی که با #شاهرخی داشتیم از وی خواستیم که ماحصل این دیدارها را برای ما توضیح دهد.


👤 شاهرخی در این باره به ما گفت👇


🔻 مردم شریف و نجیب این روستاها ضمن بیان مشکلات و کمبودهای جدیِ خود ، از مسئولین استان و شهرستان انتظار اقدام عملی جهت شناسایی آسیب های وارده به مردم را داشتند.


🔻مردم انتظار دارند که از طریق #دهیارها و #شوراهای هر روستا #نیاز_سنجی اساسی از آسیب دیدگان انجام شود تا حق کسی در امداد رسانی ضایع نگردد.


🔻 این مردم همچنین از زحمات همه ی ارگان های #دولتی و #داوطلبانی که در این مدت به آن ها امداد رسانی کرده اند تشکر نموده و انتظار دقت بیشتر از این عزیزان را داشتند.


🔻 این عزیزان می گفتند که برخی ها بیان داشته اند که بی نظمی ها عامل توزیع نامناسب امکانات می باشد در حالی که #ما_مردم بدون کوچک ترین تعرض و بی نظمی باید در #اولویت قرار بگیریم.


🔻نجابت ، صبور بودن ، قناعت ، تحمل مشکلات ، دفاع از ویژگی های جوانمردانه و اخلاق مبتنی بر فتوت از ویژگی های قوم اصیل لر می باشد که باید برای آن ها #ارزش_ویژه_ای قائل بود.


☎️📞 مشاهدات خود از سیل و آبگرفتگی را برای ما بفرستید 👇👇👇
@Modir_Radio
@mehdigraey
@ShahpurLotfi



💢 آخرین #اخبار_سیل در لرستان را از کانال مطالبه‌گر #رادیو_تلگرامی_لرستان دنبال کنید 👇
https://telegram.me/joinchat/Bk8LKDuva44_xD37omtrMw 📻
بازنشر/
«آدرینا» را باران بُرد
سیلاب در آبان ماه ۹۴ در شهرستان کوهدشت، درگذشت سه تن از اعضای یک خانواده را به دنبال داشت.

به گزارش آسوبان، پاچه شلوارش را بالا زده‌ است. میان گل و لای می آید و می رود. نگاهی به خانه می اندازد. دوباره بر سر می زند. یک نگاهش به خانه است و یک نگاهش دیگرش به پیام تسلیت روی دیوار. عکس رفیقش را که می بیند؛ دوباره بر سر می زند. به سمتش می روند. دستش را می گیرند. خودش را رها می کند. به سد روبروی خانه خیره می شود.

دیروز بدترین روز زندگی اش را تجربه کرده است. شاید هنوز حادثه ی سیلاب دست از سرش برنمی دارد. حادثه ای که باعث شد خانواده ی رفیقی که برایش برادر بود را با خود ببرد. عرقی سرد روی پیشانی اش را با دستمال پاک می کند:«علی دوست، شبیه برادرم بود.»

ساعت نزدیک به 11 ظهر است. کوچه با رفت و آمد اهالی کمی شلوغ شده. هر کسی سرش به زندگی خودش گرم است. صدای وحشتناکی بلند می شود. سکوتی همراه با وحشت، همسایه های مجاور رودخانه داخلی کوهدشت را در بهت می برد. وحشت چندان دوامی ندارد. در کمتر از چند دقیقه موجی از آب سرازیر می شود. به سمت خانه ها هجوم می آورد.

آب گِل آلود نخاله های ساختمانی و ته مانده ی کاه زمین های کشاورزی را با خودش به خانه ها می برد. همه فرار می کنند. سیلاب از سر خانه ها بالا می رود. جیغ و داد کودکان در میان غرش سیلاب گم می شود. مردی به تندی خودش را به سمت خانه ی آدرینا می کشاند:«علی دوست صبح زنگ زد. صدایش بالا نمی آمد. می گفت به داد زن و بچه ام برسید.»

سیلاب به دیوارهای خانه هم رحم نکرده است. در خانه را پیدا نمی کنند. خانه ی آدرینا، دختر «علی دوست محمدی و زینب مرادی» در زیرزمین یک منزل مسکونی و اجاره ای است. هیچ وسیله ی نجاتی در کار نیست. مردهای داخل کوچه خودشان را به خانه ی بالادستی علی دوست می کشانند.سیلاب، در را قفل کرده است. با مشت به شیشه ها می کوبند. در به سختی باز می شود.

سیلاب، خیابان بی آسفالت را گله گله كنده كاري كرده و باعث شده گِل به سر و صورت مردم پرتاب شود. حدود ١٠٠ متر بالاتر گروهی از مردم بالای ديواره رودخانه ايستاده اند. همه محو خانه هایی هستند که زیر سیلاب رفته است.

زیرزمین خانه ی آدرینا از آب پُر شده است. امدادی در کار نیست؛ امدادها وسیله ی امداد ندارند. با کلنگ کف خانه طبقه ی بالا را دایره وار می شکافند. سیلاب به بالا هجوم می آورد. هیچ کسی را بالا نمی آورد. ساعت ها با بر سر زدن ها به عصر می رسد.

هیچ ردی از خانواده ی آدرینا پیدا نیست. نفس ها میان سیلاب بریده بریده می شوند. هنوز هیچ امدادی در کار نیست. سیلاب تا سقف خانه ی آدرینا رسیده است. عموی زنده یاد زینب مرادی و برادرزاده اش جنازه ها را پیدا می کنند. خانواده ی آدرینا روی آب می آیند. بی جان. بی نفس. بی امداد. یله در سیلاب.

جنازه ها را بالا می آورند. پدر و مادر، آدرینا را محکم در آغوش گرفته اند. هیچ آسویی دست های کوچک آدرینا را نگرفته است؛ جز آغوش پدر و مادر. پدر هر چیز با ارتفاعی را سراغ داشته، روی هم تلنبار کرده است. کولر و کمد را جلوی درب حیاط خلوت آورده؛ به بالای وسیله ها پناه برده اند؛ اما سیلاب رحم ندارد. جنازه ها را با جیغ به سمت آمبولانس می برند. سیلاب ساعت ده و نیم به جان خانه ها افتاده و حالا پنج عصر است.

شش ساعت آدرینای کوچک با سیلاب مبارزه کرده است؛ نبرد نابرابر «یوز و کبوتر در ساعت پنج عصر». شش ساعت جز آغوش پدر و مادر پناهی نداشته؛ شش ساعت نفسش حبس بوده است؛ مرگ ناجوانمردانه ی پدر و مادر را با کودکی اش دیده؛ شاید هم زودتر سیلاب جانش را برده و پدر و مادر حتا نتوانسته اند برایش اشک بریزند. کسی چه می داند؟

حالا چهار روز از درگذشت خانواده ی آدرینا گذشته است. فامیل آدرینا دل از خانه ی بی آدرینا نمی کنند. سراغش را می گیرند. دور خانه چرخ می خورند. به زیرزمین می روند. هنوز خانه از سیلاب تخلیه نشده است. خودشان ماشینی را بری تخلیه آب آورده اند. امدادها خانه را از سیلاب تخیله نکرده است. سقف ترک خورده است. وسایل خانه میان گِل و لای پیدا نیست. سیلاب خانه را بلعیده است. بر سر می زنند:«بدون شما چطور زنده بمانیم؟»

حالا آدرینا نیست و پدر و مادرش. دوچرخه ی آدرینا گوشه ی حیاط خودنمایی می کند. آدرینایی نیست تا تمام کودکی اش را بازی کند. باران آدرینا را با خود بُرد.

انتهای پیام/
گزارش: فاطمه نیازی

@radiolorestan 📻

#هفتم_آبان روز مظلومیت_کوهدشت تسلیت باد
@AloRadio
بازنشر/
«آدرینا» را باران بُرد
سیلاب در آبان ماه ۹۴ در شهرستان کوهدشت، درگذشت سه تن از اعضای یک خانواده را به دنبال داشت.

به گزارش آسوبان، پاچه شلوارش را بالا زده‌ است. میان گل و لای می آید و می رود. نگاهی به خانه می اندازد. دوباره بر سر می زند. یک نگاهش به خانه است و یک نگاهش دیگرش به پیام تسلیت روی دیوار. عکس رفیقش را که می بیند؛ دوباره بر سر می زند. به سمتش می روند. دستش را می گیرند. خودش را رها می کند. به سد روبروی خانه خیره می شود.

دیروز بدترین روز زندگی اش را تجربه کرده است. شاید هنوز حادثه ی سیلاب دست از سرش برنمی دارد. حادثه ای که باعث شد خانواده ی رفیقی که برایش برادر بود را با خود ببرد. عرقی سرد روی پیشانی اش را با دستمال پاک می کند:«علی دوست، شبیه برادرم بود.»

ساعت نزدیک به 11 ظهر است. کوچه با رفت و آمد اهالی کمی شلوغ شده. هر کسی سرش به زندگی خودش گرم است. صدای وحشتناکی بلند می شود. سکوتی همراه با وحشت، همسایه های مجاور رودخانه داخلی کوهدشت را در بهت می برد. وحشت چندان دوامی ندارد. در کمتر از چند دقیقه موجی از آب سرازیر می شود. به سمت خانه ها هجوم می آورد.

آب گِل آلود نخاله های ساختمانی و ته مانده ی کاه زمین های کشاورزی را با خودش به خانه ها می برد. همه فرار می کنند. سیلاب از سر خانه ها بالا می رود. جیغ و داد کودکان در میان غرش سیلاب گم می شود. مردی به تندی خودش را به سمت خانه ی آدرینا می کشاند:«علی دوست صبح زنگ زد. صدایش بالا نمی آمد. می گفت به داد زن و بچه ام برسید.»

سیلاب به دیوارهای خانه هم رحم نکرده است. در خانه را پیدا نمی کنند. خانه ی آدرینا، دختر «علی دوست محمدی و زینب مرادی» در زیرزمین یک منزل مسکونی و اجاره ای است. هیچ وسیله ی نجاتی در کار نیست. مردهای داخل کوچه خودشان را به خانه ی بالادستی علی دوست می کشانند.سیلاب، در را قفل کرده است. با مشت به شیشه ها می کوبند. در به سختی باز می شود.

سیلاب، خیابان بی آسفالت را گله گله كنده كاري كرده و باعث شده گِل به سر و صورت مردم پرتاب شود. حدود ١٠٠ متر بالاتر گروهی از مردم بالای ديواره رودخانه ايستاده اند. همه محو خانه هایی هستند که زیر سیلاب رفته است.

زیرزمین خانه ی آدرینا از آب پُر شده است. امدادی در کار نیست؛ امدادها وسیله ی امداد ندارند. با کلنگ کف خانه طبقه ی بالا را دایره وار می شکافند. سیلاب به بالا هجوم می آورد. هیچ کسی را بالا نمی آورد. ساعت ها با بر سر زدن ها به عصر می رسد.

هیچ ردی از خانواده ی آدرینا پیدا نیست. نفس ها میان سیلاب بریده بریده می شوند. هنوز هیچ امدادی در کار نیست. سیلاب تا سقف خانه ی آدرینا رسیده است. عموی زنده یاد زینب مرادی و برادرزاده اش جنازه ها را پیدا می کنند. خانواده ی آدرینا روی آب می آیند. بی جان. بی نفس. بی امداد. یله در سیلاب.

جنازه ها را بالا می آورند. پدر و مادر، آدرینا را محکم در آغوش گرفته اند. هیچ آسویی دست های کوچک آدرینا را نگرفته است؛ جز آغوش پدر و مادر. پدر هر چیز با ارتفاعی را سراغ داشته، روی هم تلنبار کرده است. کولر و کمد را جلوی درب حیاط خلوت آورده؛ به بالای وسیله ها پناه برده اند؛ اما سیلاب رحم ندارد. جنازه ها را با جیغ به سمت آمبولانس می برند. سیلاب ساعت ده و نیم به جان خانه ها افتاده و حالا پنج عصر است.

شش ساعت آدرینای کوچک با سیلاب مبارزه کرده است؛ نبرد نابرابر «یوز و کبوتر در ساعت پنج عصر». شش ساعت جز آغوش پدر و مادر پناهی نداشته؛ شش ساعت نفسش حبس بوده است؛ مرگ ناجوانمردانه ی پدر و مادر را با کودکی اش دیده؛ شاید هم زودتر سیلاب جانش را برده و پدر و مادر حتا نتوانسته اند برایش اشک بریزند. کسی چه می داند؟

حالا چهار روز از درگذشت خانواده ی آدرینا گذشته است. فامیل آدرینا دل از خانه ی بی آدرینا نمی کنند. سراغش را می گیرند. دور خانه چرخ می خورند. به زیرزمین می روند. هنوز خانه از سیلاب تخلیه نشده است. خودشان ماشینی را بری تخلیه آب آورده اند. امدادها خانه را از سیلاب تخیله نکرده است. سقف ترک خورده است. وسایل خانه میان گِل و لای پیدا نیست. سیلاب خانه را بلعیده است. بر سر می زنند:«بدون شما چطور زنده بمانیم؟»

حالا آدرینا نیست و پدر و مادرش. دوچرخه ی آدرینا گوشه ی حیاط خودنمایی می کند. آدرینایی نیست تا تمام کودکی اش را بازی کند. باران آدرینا را با خود بُرد.

انتهای پیام/
گزارش: فاطمه نیازی

@radiolorestan 📻

#هفتم_آبان روز مظلومیت_کوهدشت تسلیت باد
@AloRadio