پنجره کارگاهش پرده نداشت. کارگاهش بوی رنگ می داد اما این دلیل اینکه پنجره را باز گذاشته بود نبود. او عاشق تغییر بود و فصل در حال عوض شدن بود و او از حس کردن کوچک ترین تغییرات لذت می برد. کارگاه پر بود از آثاری که شجاعت فروششان را نداشت پس وقتی باران می بارید پنچره ها را می بست. امسال شجاعت بدون پرده زیستن را پیدا کرده بود، شاید سال بعد هم شجاعت دل کندن را. پنجره کارگاهش پرده نداشت.
[ نقاش ]
#چند_لحظه