Смотреть в Telegram
چنان گم‌گشته‌ای در سرزمینی پرت، جایی دور تماشا می‌کنم خود را هراسان از نمایی دور به سوی بی‌نهایت پیش رویم شوره‌زاری هول نهاده پشت سر بر شوره‌زاران ردّ پایی دور خودم را می‌شناسم گرچه وهم‌آلود و باتردید تو گفتی دیده باشی در خیابان آشنایی دور منم، امّا منی جز آنچه در آیینه می‌بینم منی آغشته با بسیار من از سال‌هایی دور صدایی یک‌نفس من را به سوی خویش می‌خواند صدایی از نمی‌دانم کدامین سو، صدایی دور ازین نزدیکِ با ای‌کاش و امّا و اگر درگیر فرامی‌خوانَدَم تا مرزِ بی‌چون و چرایی دور در آن تاریکیِ پیوسته و آن سقفِ بی‌روزن دلم را زنده می‌دارد امیدِ روشنایی دور در آن سوی سیاهی چیزکی پیداست، ردّی محو نشان کاروانی یا مسیر روستایی دور سراپایم ز بیمی زادۀ امّید می‌لرزد خودم را می‌کِشم سوی امیدِ بیم‌زایی دور به آنجا می‌رسم، ردّی‌ست از آواره‌ای چون من که خطّی نقش بسته بر زمین تا انحنایی دور به خود می‌خندم، «انگاری به دور خویش می‌گردم» چنان گم‌گشته‌ای در سرزمینی پرت، جایی دور #فرشید_واریانی
Telegram Center
Telegram Center
Канал