شرفالدّین دامغانی
شرفالدّین دامغانی گویا از مریدان علاءالدوله سمنانی بوده و پس از مدّتی طی طریق، از تصوّف و احتمالاً به طور کلّی از دین، روگردان شده است. سیدعلی میرافضلی در یادداشت «خواجه شراب!» (
کتاب چهارخطی، ص109) این «صوفی گمکردهراه» را معرفی کرده و چهار رباعی او را از جنگها و سفینهها نقل کرده که همه در وصف عیش و نوش و مستی است.
عبید زاکانی نیز در رسالۀ دلگشا حکایت زیر را از او آورده که جالب است:
«مولانا شرفالدّین دامغانی در سلطانیه بر در مسجدی میگذشت. خادم مسجد سگی را در مسجد پیچیده بود و میزد و سگ فریاد میکرد. مولانا در مسجد بگشاد، سگ به در جست. خادم با مولانا در ماجرا آمد که چرا در مسجد بگشادی؟ من میخواستم که سگ را بسیار بزنم تا دیگر اینجا نیاید. مولانا گفت معذور میدار که سگ عقل ندارد و از بیعقلی در مسجد میآید. ما که عقل داریم هرگز ما را در مسجد میبینی؟»
(
کلیات عبید زاکانی، چاپ محجوب، ص287)
در «جُنگ پسر حاجی»* غزل زیر از شرفالدّین دامغانی آمده که کاملاً بیانگر حالات و مقامات اوست:
مولانا شرفالدّین دامغانی راست
رحیق صرف لعلآسا بیاور / شراب ناب روحافزا بیاور
عقیق غمزدای روحپرور / به یاد لعل قندآسا بیاور
شراب ناب کاندر دفع سودا / نماید او ید بیضا بیاور
می انگور کو نزدیک مخمور / به است از هر چه در دنیا بیاور
ز پیش مردم نادان ببر می / به پیش مردم دانا بیاور
برو سیکی بخر سجّاده بفروش / بیا دفتر ببر صهبا بیاور
اگر از زاهدان باشد حجابت / ز پیش مردم ترسا بیاور
اگر در ملّت احمد حرام است / برو در ملّت عیسی بیاور
*«جُنگ پسر حاجی»، علی رحیمی واریانی، منتشرشده در
به یاد ایرج افشار [دفتر دوم]، بهکوشش جواد بشری، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، 1402، ص435 تا 474.
@r_varyani