راهیان نور

#یادی_از_شهدا
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rAhian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
#یادی_از_شهدا

⭕️ راز شهیدی که بوی عطر می‌داد...

خیلی از همرزمان شهید می‌گفتند شهید همیشه بوی عطر می‌داد، خوشبو بود.
خیلی وقت‌ها از او می‌پرسیدیم حسین چه عطری می‌زنی اما هر دفعه جواب سر بالا می‌داد یا بحث را عوض می‌کرد، ولی آنچه که برای ما عجیب بود بوی عطر خیرکننده اش بود که هیچ جا نبود. تا اینکه شهید و در وصیت نامه‌اش راز این بوی خوش فاش شد.
این شهید در وصیت نامه‌اش نوشته بود: به خدا هیچگاه در زندگی‌ام از عطر استفاده نکردم، فقط هر گاه می‌خواستم بوی خوش داشته باشم، می‌گفتم، «السلام علیک یا اباعبدالله ...»

#شهید_حسینعلی_اکبری
@rahian_nur
#یادی_از_شهدا
تو خط مقدم، هر وقت بیکار می‌شد یا نوبت نگهبانیش می‌رسید، درس می‌خواند
خبر قبولیش تو پزشکی دانشگاه تهران وقتی به خانوادش رسید که شهید شده بود..
#شهید_وحیدرضا_احتشامی

🆔 @rahian_nur
#یادی_از_شهدا_هر_شب_با_یک_صلوات

🌷شهید محمد تکلو بیغش🌷

🌹راهیانِ نور
@rahian_nur
#یادی_از_شهدا_هر_شب_با_یک_صلوات

🌷شهید شیرعلی سلطانی🌷


🌹راهیانِ نور
@rahian_nur
#یادی_از_شهدا

#بی‌معرفت‌هارفتند!

🔴ظهر عملیات مطلع الفجر پائین مقر یک رودخانه کوچکی داشت. #یوسف آمده بود و داشت دست و صورت خودش را آب می زد.

#رفتم کنارش و از احوالش جویا شدم. گفتم: «یوسف چه خبر؟»

جواب داد: «بی‌معرفت‌ها رفتن»

متعجب پرسیدم😳: کیا رفتن؟ گفت: «بی‌معرفت‌ها رفتن»🤔

#سؤال کردم: «یوسف! کی؟ چی داری می گی؟» 😐

#گفت: کاظم سرخ پر، محسن (برادرش)، حسن عشقیان، اسماعیل (یاسینی) و چندین نفر دیگر را اسم برد.

#من فکر کردم رفتن پشت خط. گفتم: چرا رفتن؟ کجا رفتن؟ عملیات هنوز تموم نشده.

گفت: «رفتن پیش معشوقشون»😭 با این که داداشش شهید شده بود ولی خم به ابرو نیاورد. واقعاً درس آموز بود.😔

#شهید_یوسف_سجودی
#یادی_از_شهدا

#انباردارمهدی_باکری

#انباردار جدید لشکر گفت: یه بسیجی اینجاست که عوض ده تا کارگر کار می کنه😳، میشه این نیرو رو بدی به من؟🤔

#بهش گفتم: کو؟ کجاست؟

#گفت: همون که داره گونی ها رو دو تا دو تا می بره تو انبار😑

#نگاه کردم ببینم کیه؛ گونی ها جلوی صورتش بود و چهره اش دیده نمی شد😐. رفتم نزدیک تر، نیم‌رخش رو که دیدم خشکم زد😳. فرمانده ی لشکر عملیاتی بود😞. تا من رو دید، با چشم و ابرو اشاره کرد چیزی نگم، #دل توی دلم نبود؛ اما دستور بالاترین مقام بود.

#گونی ها که تموم شد، گفتند بریم. رفتیم و کسی نفهمید کارگر خوب همون، مهدی باکری فرمانده ۴ لشکر عملیاتی جنوب بود..

#شهید_مهدی_باکری

#درود برمردانی که بابی ادعاآسمانی شدند🌹🌹😞

@bakeri_channel
#یادی_از_شهدا

#_خونین

#چند ثانیه‌ای از شهادت شهبازی نمی‌گذشت که #حاج همت کنار پیکر او آمد. ترکش تمام صورت شهبازی را مجروح کرده بود. موهای خاکی اش میان لایه‌ای از خون قرار داشت. حاجی به یاد ساعتی پیش افتاد که حاج محمود در سنگر تاکتیکی بود و آخرین نماز شبش را می‌خواند. 😔چفیه خون آلوده‌اش را از دور گردن او باز کرد و بر صورت مهربانش انداخت، و اندوهگین به طرف دیگر دژ رفت، نگاه حاجی که به همدانی افتاد، غم بر اعماق جانش پنجه انداخت. #همه نیروها علاقه او را به شهبازی می‌دانستند برای همین قبل از اینکه او سخنی بگوید، گفت: «به #نیروها بگو تا آفتاب نزده نمازشان را پشت دژ بخوانند. پس از نماز همه نیروها جلو می‌روند.»
#همدانی پرسید: «محمود کجاست؟»
#حاجی به طرف خرمشهر نگاه کرد و گفت:« الحمدالله #محاصره خرمشهر کامل شده و بچه‌ها به نهر عرایض رسیده‌اند» دوباره پرسید: «حاجی، محمود کجاست؟»
#اشک در چشمان حاجی غلطید😭 و صورتش را در میان دستانش پنهان کرد😔.
#همدانی خودش را به بالای دژ رسانید. زانوانش سست شد، باور نداشت که #سردار دلها با پیکری آغشته به خون بر روی زمین افتاده است. 😔شهادت شهبازی قلب متوسلیان، همت و تمام رزمنده‌‌های لشگر ۲۷ محمد رسول الله را پر از اندوه کرد😔

#شهید_محمود_شهبازی

@bakeri_channel
Forwarded from عکس نگار
‍ ـــــــــــــــ❀﷽❀ــــــــــــ.
⚠️ویژه 💯
راز شهیدی که پدر و مادرش را از حادثه منا نجات داد😳😍😳😍😳
.
شهید عباس فخارنیا
در تنها کانال راهیان نور در تلگرام بخوانید👇👇
https://telegram.me/joinchat/B62PejyWMwXRziBvPmrPFg
🕋شهیدی که پدرومادرش راازحادثه منانجات داد ... !!! #یادی_از_شهدا
#فاجعه_منا 🕋به مناسبت سالگرد فاجعه ی منا 🕋 🌷🌷🌷 سهیل کریمی فعال فرهنگی و مستند ساز نقل می‌کند: باجناق بنده برادر دو تا شهید است. پدر و مادر ایشان (که پدر و مادر شهیدان عباس و على فخارنیا هستند) از اوتاد محله افسریه تهران اند.

این دو بزرگوار امسال در حج تشریف دارند. روحانى کاروان شان با پرس و جو، حاج منصور فخارنیا را در صحراى عرفات بین حجاج پیدا مى کنه و مى‌پرسه: پسر شما شهید شده؟

حاج منصور آقا جواب مى دهد: بله!

روحانى کاروان مى گوید: اسم شهیدتون عباسه؟

حاج منصور باز مى گوید: یکى از دو شهیدمون عباسه.

روحانى مى گوید: من که از پدر شهید بودن شما خبر نداشتم، اسم شهیدتون را هم نمى دونستم. شهید شما به خوابم اومد و گفت اسم من عباس فخارنیاست. برید پدر من رو تو کاروان پیدا کنید و بهش بگید چون قلبش مشکل داره امشب به مشعر و فردا به منىٰ نرود ...! پدر شهدا مى گه: نمى شه که.

روحانى هم در جواب مى گه: حاج آقا! من نه شما رو مى شناختم و نه پسر شهیدتون رو. این چیزى بود که باید میامدم به شما بگم. شما هم مى توانید نایب بگیرید و خودتون از همین جا برگردید مکه به هتل تون.

حاج منصور فخارنیا هم طبق توصیه این روحانى کاروان، براى خودش و همسرش نایب گرفته و از واقعه امروز در منا جان سالم به در مى برد.🌷🌷🌷 ولا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ
.