🌹🌹خاطره ای از شهید حسن باقری🌹🌹 @rahian_nur در عمليات طريقالقدس هوا سرد بود. دو سه روز از عمليات گذشته بود و هنوز ادامه داشت. من مريض شده بودم و از خستگي و درد در يكي از قسمتهاي سنگر فرماندهي خوابيده بودم. حسن برای سركشي به سنگر فرماندهی آمد. وقتی دید مريض هستم، با همة خستگي و كاري كه داشت، مرا تا سوسنگرد برد و در بيمارستان گذاشت و خودش برگشت. اين برايم خيلي عجيب بود كه او با اين همه مسؤوليتي كه داشت، وقت گذاشت و زحمت كشيد و مرا به بيمارستان برد. روز بعد هم سراغ از حال من گرفته بود. او به افرادي كه در كنارش بودند، توجه داشت. روح لطيفي داشت و دوستانش را فراموش نميكرد.