راهیان نور

#قسمت_سی_و_چهارم
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rAhian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
راهیان نور
🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿 🌿 🌼 #من_زنده ام🌷 #قسمت_سی_و_سوم قرار بر این شد هنگام غروب وقتی مردم مردگانشان را ترک می کنند ما وارد قبرستان شویم و با آنها گفت و گو کنیم و به سوی عزرائیل دست دراز کنیم و حیاتمان را به مماتمان گره بزنیم. مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش…
🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿
🌿
🌼
#من_زنده ام🌷
#قسمت_سی_و_چهارم


یکسال و اندی از انقلاب گذشته بود. بسیاری از ادارات و ساختمان ها و رییس و روسای سابق و حتی هواداران رژیم سابق و نیروهای امنیتی ساواک هنوز بر مسند کار بودند وبه قصد ایجاد فضای مسموم و ناراضی کردن مردم ،کارشکنی می کردند.آبادان شهر کارگری و صنعتی که در معرض هجوم همه نوع فرقه و حزب و گروه بود.شهری نزدیک به همسایه ای که مترصد فرصت بود و انواع سلاح های مخرب را در اختیار هوادارانش می گذاشت. از سوی دیگر غايله ی خلق عرب و غیر عرب، فضای شهر را ناامن کرده بود. هر چند در محله ها هنوز همان یکرنگی و یکدلی و صفا و صمیمیت وجود داشت و مردم فارغ از قومیت ،با صلح و صفا در کنار هم زندگی می کردند.با سرکار آمدن استاندار جدید خوزستان و انتصاب آقای مهندس باتمانقلیچ که از فارغ التحصیلان و نیروهای انقلابی دانشکده ی نفت آبادان بود به عنوان فرماندار آبادان ،شهر نفسی دوباره کشید ایشان در یک قدم انقلابی، نیروهای سپاه پاسداران و دانشجویان دانشکده ی نفت و انجمن اسلامی دبیرستان ها را به منظور پاکسازی ادارات و سازمان هاو مجموعه ی فرمانداری ،به عنوان همکار و نماینده ی داوطلب فرماندار منصوب کرد.ولی در آن زمان هیچ سامان و اداره ای به صورت رسمی و به راحتی ما را نمی پذیرفت.تنها گروهی که خوب از آنها استقبال شد نمایندگان فرماندار در مساجد بودندکه از پذیرش و ارتباطشان اظهار رضایت می کردند.هر کداممان حق داشتیم که محل خدمتمان را به عنوان نماینده فرماندار انتخاب کنیم و من از بین تمام مراکز ،ادارات و سازمان هابه دنبال جایی بودم که به آن علاقه مند باشم .یتیم خانه ی شهر را انتخاب کردم که به آن پرورشگاه می گفتند .پرورشگاه مرا به سوی خود می کشید.نیرویی ناشناخته و مرموز مرا یه سوی آن بچه ها می خواند . انگار به یک مهمانی دعوت می شدم. فراخوانی برای حضور در فضایی که سهم من بود.وقتی به آن جا رفتم خواهر میمنت کریمی که از خواهران متدین و معلم قرآن مسجد مهدی (عج)بود را در آنجا دیدم .خیلی خوشحال شدم.اگرچه او هم به تازگی وارد پرورشگاه شده بود اما محیط و بچه ها را خوب شناخته بود و قسمت های مختلفی را که اجازه داشت به من نشان داد.تنها فردی را که نشانم نداد ، رئیس پرورشگاه بود.رئیس مردی عصبانی بود . بچه ها از او خیلی حساب برده و می ترسیدند.او هم از آمدن ما دل خوشی نداشت . می خواست تمام عقده های خودش را با نهیب زدن به این بچه ها تخلیه کند.دختران و پسران در دو قسمت جداگانه که به یک محوطه ختم می شد در سالن هایی که هر کدام ظرفیت بیست نفر را داشت نگهداری می شدند.گوشه ی یتیم خانه آشپزخانه ای بود که نعیم و عبد الحسین و اکبر در آنجا برای صد و بیست بچه ی دو ساله تا چهار ساله و پانزده ساله ،غذا درست می کردند.برادر کریم سلحشور از طرف فرماندار به عنوان مسئول هلال احمر منصوب شد.او از دانشجویان دانشکده ی نفت آبادان بود .چون تعداد پسر بچه ها زیاد بود ایشان
،برادر سید صفر صالحی را به عنوان مربی انتخاب کرد وسپس حکم سرپرستی پرورشگاه را به ایشان داد.سید از همکلاسی های رحمان و از بچه های مسجد مهدی موعود بود و من همکلاسی خواهرش فاطمه السادات بودم.از او پرسیدم:از کجا شروع کنیم و با بچه ها چطوری دوست شویم تا آنها ما را قبول کنند؟گفت :آنچه آنهارا یک جا جمع کرده رنج و درد یتیمی و بی کسی است. ما باید در درک و فهم این رنج با آنها شریک شویم تا آنها به ما اعتماد کنند و علاقه مند شوند.
هرچه از بچه ها می پرسیدیم با نگاه های مات و مبهم از کنار ما می گذشتند. زندگی هر یک از بچه ها با سرنوشتی گره خورده بود . اسم هایی که آنها برای هم انتخاب می کردند و همدیگر را با همان نام ها صدا می کردند حاکی از زندگی تلخ و پر رنج آنان بود.
فریده می گفت:ما بچه ها جزء اشتباهات خدا هستیم . ما باید در شکم مادرانمان می مردیم و نمردیم ،نباید به دنیا می آمدیم و آمدیم. وضع و حال هیچ کدام بهتر از دیگری نبود. لقب هر بچه ای شهرت و حرفه ی خانواده اش بود. ابتدا فکر می کردم سر راهی فامیلی حسن است .ده سال و یازده ماه و شش روز پیش حسن در کهنه پارچه ای کنار زباله ها پیدا شده و به این یتیم خانه هدیه می شود.دیگری سهراب کخ بود .

ادامه دارد...✒️

@rahian_nur
راهیان نور
🌹🌹🌹 🌹 #همسفر_شهدا #قسمت_سی_و_سوم #سید_علیرضا_مصطفوی مدتی از عروج علیرضا گذشته بود. خواب وخوراک نداشتم. همه خانواده مثل من بودند. یک شب به خاطر سنگ کلیه درد زیادی داشتم. کار به جایی رسید که مرا به بیمارستان منتقل کردند. با تزریق آرام بخش به خواب رفتم. همان…
🌷🌷🌷
🌷

#همسفر_شهدا
#قسمت_سی_و_چهارم
#سید_علیرضا_مصطفوی
.
.


مطالب کتاب جمع آوری شد. پس از مطالعه احساس کردم فقط از خوبی های او نوشته ایم. گفتم شاید او را آنجور که بوده توصیف نکرده باشیم.
به سراغ دوستانش رفتم. گفتم : یک سؤال دارم. نقطه ضعف در اخلاق یا برخورد سید چه بوده!؟
رفقا که انگار منتظر چنین سوالی نبودند کمی فکر کردند. یکی از آن ها گفت: من هر چه می گردم پیدا نمی کنم. دیگری هم همین را تکرار کرد. تقریبا نظر همه همین بود.
گفتم: شما تا فردا فکر کنید. ببینید مورد منفی از کارهای سید به یاد می آورید؟



روز بعد دوباره بچه ها را در مسجد دیدم. سؤالم را تکرار کردم. یکی از بچه ها گفت: شاید بتوان گفت: سید روی قضیه شهدا خیلی وقت می گذاشت.
بعد خودش ادامه داد: البته این نقطه ضعف نیست. چون سید همه ی ابعاد را رعایت می کرد. هم موضوع شهدا هم اهل بیت هم قرآن و...
رفتم سراغ یکی دیگر از دوستان سید. او از روحانیون محل بود. گفتم: حاج آقا در مورد سؤال من فکر کردید؟
ایشان گفت: بله دیشب خیلی در این موضوع فکر کردم. ما سالها با هم رفیق بودیم.
بسیار با هم سفر رفتیم. اما هرچه گشتم هیچ نکته منفی در اخلاق و رفتار او نیافتم.
حاج آقا در حالی اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: او در اخلاق و رفتار نمونه بود.
بعد ادامه داد: دیشب وقتی فکر به جایی نرسید قرآن را برداشتم و به نیت سید باز کردم. بالای صفحه آیه عجیبی بود:
«لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه» ـ این آیه در مورد اسوه بودن رسول گرامی اسلام است.
می گوید: پیامبر اسلام از هر لحاظ برای مردم الگو بود.
سید علی هم که از اولاد رسول گرامی اسلام بود. اخلاق و رفتارش واقعا الگو بود. خدا او را با اخلاق طاهرینش محشور کند.


@rahian_nur