راهیان نور

#شهید_عبدالمطلب_اکبری
Канал
Логотип телеграм канала راهیان نور
@rAhian_nurПродвигать
824
подписчика
8,83 тыс.
фото
786
видео
813
ссылок
خدایا ای خالقِ عشقِ خالصِ شهید یاری مان کن در سختی هایِ راهِ وِصالت . . اداره کانال مردمی ست . ارتباط با خادمین کانال⬇️ . و . https://telegram.me/dar2delbot?start=send_r19oZRx
بسـم اللہ الـرحمن الــرحیم


یکی اومد نشست بغل دستم:
گفت :آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفتم :بفرمایید:
یه #عکسی به من نشون داد،یه #پسر ۱۹،۲۰ساله ای بود
گفت:این اسمش #عبدالمطلب اکبری است..
این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود،در ضمن #کرولال هم بود..
یه پسرعموش هم غلام رضا اکبری شهید شده بود..
#غلام رضا که شهید شد.. #عبدالمطلب اومد بغل دست #قبر غلام رضا نشست..
بعد هی با اون #زبون کرولالی خودش،باما حرف می زد..
ماهم می گفتیم #چی میگی بابا..
#محلش نمی ذاشتیم..
می گفت عبدالمطلب هرچی #سروصدا کرد،هیچ کس #محلش نذاشت،گفت دید ما نمی فهمیم.‌.
بغل دست قبر این شهید با #انگشتش یه دونه #چارچوب قبر کشید..
روش نوشت #شهید عبدالمطلب اکبری.‌.
بعد به ما نگاه کرد وگفت نگاه کنید!
#خندید،ما هم خندیدیم.‌.
گفتیم #شوخیش گرفته ..
می گفت دید همه داریم #می خندیم طفلکی هیچی نگفت،سرش رو انداخت #پایین.‌.
یه نگاهی به سنگ قبر کرد بادست #پاکش کرد..
فرداش هم رفت #جبهه..
#ده روز بعد #جنازش رو آوردند‌..
دقیقا همون جایی که با #انگشت کشیده بود، #خاکش کردند..
#وصیت نامه اش خیلی #کوتاه بود این جوری نوشته بود...
بسم الله الرحمن الرحیم
#یک عمر هرچی #گفتم به من #می خندیدند..
#یک عمر هرچی می خواستم به مردم #محبت کنم..
فکر کردند من #آدم نیستم..
#مسخره ام کردند..
#یک عمر هرچی #جدی گفتم.‌.
#شوخی گرفتند..
#یک عمر #کسی رو نداشتم باهاش #حرف بزنم‌‌..
خیلی #تنهابودم..
#یک عمر برای خودم #می چرخیدم .. #یک عمر.‌‌.
اما مردم!
حالا که ما #رفتیم #بدونید..
#هرروز با #آقام حرف می زدم..
و #آقا بهم گفت تو #شهید می شی..
جای #قبرم روهم بهم #نشون داد..
این روهم #گفتم اما #باور نکردید..


#شهید_عبدالمطلب_اکبری

تو که دل می بری با یک نگاهی نگاهی هم به ما کن گاه گاهی
آقا جان
تو که بیگانه را هم می پذیری
بده یک گوشه هم مارا پناهی
یابن الحسن کجائی
مردم از این جدائی .
😭🥀

@rahian_nur
لینک کانال راهیان نور در سروش👇
https://sapp.ir/rahiaan_nur
Forwarded from راهیان نور (زَهـ یـــآ ــرّآء)
طبق قرار شبانه هرکس ۵ صلوات به نیابت
#شهید_عبدالمطلب_اکبری

جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج»
و سلامتی رهبر عزیزمان
» اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم »

تصویر دانلود شود
@rahian_nur
طبق قرار شبانه هرکس ۵ صلوات به نیابت
#شهید_عبدالمطلب_اکبری

جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج»
و سلامتی رهبر عزیزمان
» اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم »

تصویر دانلود شود
@rahian_nur
بسم رب شهدا و صدیقین
.
⚫️◾️توسل به شهید امشب کانال شهید عبدالمطلب اکبری⚫️◾️
.
دیگری می گفت بارها باه هم توی خط بودیم عبدالمطلب بسیار به نماز اول وقت مقید بود.ما شنوایی دشتیم ساعت داشتیم اما او هیچ کدام را نداشت. اما هنگامی که موقع اذان می شد آرپی جی را کنار می گذاشت وآماده نماز می شد. هنوز این معما باقی مانده که اواز کجا هنگام اذان را تشخیص می داد.
…اما این رزمنده شجاع و غریب زمانی که دوست عزیزش را از دست داد بسیار بی تاب شده بود.
وقتی شعبا ن علی را به خاک می سپردند در کنار قبر نشسته بود واشک می ریخت.شعبن دروالفجر ۸ به شهادت رسید.
عبدالمطلب در بالای مزارش نشست و روی زمین صورت یک قبر را ترسیم کرد،‌با زبان بی زبانی به مه گفت :‌اینجا قبر من است.
برخی از افراد او رامسخره کردند؛ برخی به او خندیدند و…عبدالمطب در آخرین روزهای سال ۱۳۶۵ ازدواج کرد. آن موقع بیست و دو ساله بود.بلافاصله به منطقه برگشت.درعملیات کربلای ۸ در شلمچه غوغا کرد .هر جا همه خسته می شدند اویک تنه در مقابل تانک های دشمن با شلیک آرپی جی قد علم می کرد.
روزی که عبدالمطلب درست همین مکان را نشا نمی داد و می گفت:‌«من اینجا دفن خواهم شد.»
مدت ها گذشت ما هم مانندبسیاری از مردم ازعظمت وبزرگی شهدا غافل بودیم به کلام حضرت امام که قبور مطهر شهد ر تا ابد دارالشفا خوانده بود بی توجه بودیم. برادر شهید ادامه داد: ‌مادر ما دچار سرطان بسیار حادی شده بود. چند ماه به همه پزشکان شیراز و … مراجعه کردیم اما بی فایده بود.سرطان بدخیم بود و مدر ما کهولت سن داشت. گفتند ایشان رااذیت نکنید ، ببرید خانه تا راحت تر … ما هم مادر را به خانه آوردیم .همه ناراحت بودیم .مادر تون راه رفتن داشت.صبح روز بعددیدیم مادر ز ج بلند شد!با شور ونشاط مشغول کارهای خانه شد،‌همه با تعجب به سراغ مادر رفتیم یعنی چه شده بود؟
مادر می گفت دیشب عبدالمطلب به دیدنم آمد یک تکه نان تبرکی به من داد و گفت: «بخور» من هم خوردم.از صبح که بیدار شدم هیچ اثری از بیماری در وجودم نیست. مدر رانزد پزشکان شیاز بردیم.آزمایشات مختلف انجام شد.یکی زا پزشکان از خارج آمده بود وبه معجزه اعتقادی نداشت. همه یک چیز می گفتند این ماجرا چیزی شبیه معجزه است. هیچ خبری ازتوده سرطانی نیست. از آن ماجرا نوزده سال می گذرد مادر ما زنده است ودیگر مشکلی پید نکردشبیه این ماجرا بارها باری اهالی وحتی چند نفر ازاهالی مروشدت و…اتفاق افتاد.
اما ماجرای عجیب تر در رابطه با این شهید….
.
😔🌹😔🌹😔🌹😔🌹😔🌹😔🌹😔
.
…ایشان نامه ای که بادست خط این شهید بود را نشان دادند. در آنجا نوشته بود:‌«یک عمر هر چی گفتم به من خندیدند. یک عمر هر چی خواستم به مردم محبت کنم فکر کردند من آدم نیستم ومسخره ام کردند.
یک عمر هر چی جدی گفتم شوخی گرفتند.
یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم.
خیلی تنها بودم. اما مردم، حالا که ما رفتیم بدونید، ‌هر روز با آقام حرف می زدم.
آقا به من گفتند:‌«تو شهید می شی. جای قبرم رو هم بهم نشون دادند. این را هم گفتم اما باور نکردید.»
.
#شهید_عبدالمطلب_اکبری
شهیدناشنوا و بدون قدرت تکلمی که جای قبر خود را میدانست و اقا امام زمان عج با او سخن گفته بود)
@rahian_nur