خیلی عجیب بودباباش اصلاگریه نمیکرد......
فقط توچشمااش نگاه میکردی قلبت میسوخت وازشدت سوختگی اشکت فوران میکرد...
دیگه اصلامهم نبودچطورگریه میکردی دستتوبگیری جلوصورتت کسی نبینه...
اینااصلادیگه مهم نبود...
ازصدای بوق وصدای ماشین ها.....
گریه هاوناله ها بیشتربود....
همه جمعیت انگاربهترین عزیزشون ازدست داده بودند.....
حاج اکبراقاپدرشهیدهمراه جمعیت میومد...
جمعیت حاج اکبراقارواحاطه کرده بود...
وجمعیت جلوراه حاج اکبراقاروگرفته بود
چهارنفرحاج اکبراقاروگرفته بودند
نمیگذاشتندنزدیک حاج اکبربشن
حاج اکبرمیگفت عیب نداره..
بزاربیان جلو صحبت کنن....
این کاراچیه.....
حاج اکبراقاباورم نمیشد...
انگارازمکه اومده بود ...
توصورتش شادی رومیدیدی
پسرش شهیدشده بود...
ولی حالش خوب خوب بود...
باهمه احوال پرسی میکرد.....
باهیچ کس دردودل نمیکرد...
وباوقارقدم برمیداشت....
او افتخارمیکرد...
اوخوش حال بود....
وسط جمعیت ایستاد...
حاج اکبراقارابه زورداخل ماشین نیسان کردند.....
گفت میکروفون رابدهید....
اول جمله که گفت این بود....
ای جوونا...
پسرم خوشگل بود....
همین یه دونه پسرروداشتم...
هم خوشگل بودهم خوش دل....
ازبس خوشگل بود بردنش.....
اون ازپدرشم سبقت گرفت...
هرموقع اسم اقامیومد
جونشومیدادمیگفت :
جونم فدای سیدعلی....
میگفت خط قرمزمن حضرت رقیه
هرکسی توخط قرمزمن واردبشه...
جونشومیگیرم......
شگفت زده شده بودم
همه جمعیت گریه میکردند...
ولی اووقتی گریه میکردشادبود...
خیلی عجیب بود....
#دوست_شهید_من#ارسالی_کاربرانشادی ارواح طیبه شهدا،بخصوص
#شهید_حسین_معز_غلامی صلوات
.
🔹بسم رب شهید
🔹شرکت کننده شماره ۷۳۰
مکان:
#کربلا_ایران#دلنوشته .
🎥مسابقه عکس(راهیان نور)
📸.
اطلاعات بیشتر در
👇@rahian_nurارسال عکس جهت شرکت در مسابقه به ادرس
👇@jaziire_majnoon