من و به خودم برگردون، من رو به قلمم، به شعرِ نگفتهام، به خیالاتِ نبافته ام برگردون.
دوباره برام بخند، دوباره برقص، دوباره بنویس.
من رو برگردون به اون میچکای عاشقی که تو جیبِ یک دیوانهی خیالباف جا خوش کرده بود.
من زیادی دورم، زیادی خستم، خیلی رنجورم، تنهایی میخم کرده به دیوار.
تو بیا.
مثل بذر بخز زیر پوستم، بینِ رگام سبز شو، کبودی هامو ببوس، ترکایِ استخونمو آواز کن و بخون، پیراهنِ آبیمو ازم بگیر و بزار این شرم بریزه رو زمین، شرابِ چشمایِ گریونمو بنوش.
من و دوباره زنده کن.
من و دوباره زنده کن، که زندگی نکردن، منو میکشه اخر.
_میچکا