Смотреть в Telegram
@psychoanalystt فروید: اون حیوونی که در منه می خواد ایمان بیاره، نه روانم. این جسمه که دیگه نمی خواد ملافه هاش رو از هراس خیس کنه. این همون تمایلِ اون حیوون محاصره شده ست، این همون نگاه آهوییه که سگ های شکارچی روی یه تخته سنگ گیرش انداختن و هنوز دنبال یه راه فراره... خدا یک فریاده، شورش یه لاشه ست! ناشناس: یعنی شما نمی خواین ایمان بیارین چون اگه ایمان بیارین حال تون بهتر میشه؟! فروید(با خشونت): من به خدا ایمان ندارم چون تمام وجودم مایل به ایمان آوردنه! من به خدا ایمان ندارم چون زیادی دلم می خواد ایمان بیارم! من به خدا ایمان ندارم چون ایمان آوردن به خدا کار آسونیه و اگه ایمان بیارم زیادی خوشبخت می شم! ناشناس (همچنان کمی شوخ): ای بابا، دکتر فروید، اگه واقعن دلتون می خواد، چرا جلو خودتون رو می گیرین؟ چرا خودسانسوری می کنین؟ خودتون توی نوشته هاتون... فروید: این یک تمایل خطرناکه! ناشناس: چرا خطرناک؟ برای کی خطرناکه؟ فروید: برای حقیقت... من نمی تونم بذارم یه خیال باطل من رو گول بزنه. ناشناس: حقیقت معشوقِ سر سختیه... فروید: سرسخت و پر توقع... ناشناس: سر سخت و پرتوقع و ارضاء نکننده! فروید: رضایت نشانه حقیقت نیست. انسان توی یه زیرزمینه. تنها نورش، مشعلیه که با تیکه های پارچه و کمی روغن درست کرده. انسان می دونه که این شعله همیشه روشن نمی مونه. انسان مومن جلو می ره و فکر می کنه که ته تونل دری وجود داره که پشتش نوره... انسان خدانشناس می دونه که دری وجود نداره، می دونه تنها نوری که هست همون نوری که خودش با دست های خودش درست کرده، می دونه که پایان تونل پایان خودشه... پس طبیعیه که وقتی به دیوار می خوره دردش بیش تره... وقتی بچه ش رو از دست می ده همه چیز براش تهی تره... براش سخت تره که نیک عمل کنه... اما میکنه! براش شب تاریکه، وحشتناکه، بیرحمه... اما پیش میره... و درد دردناکتر، و ترس ترسناک تر و مرگ حتمی میشه... و زندگی براش تنها مثل یک بیماری مرگبار می مونه... ناشناس: انسان خدانشناسِ شما تنها یک انسان ناامیده. فروید: ولی من اون یکی اسم ناامیدی رو می شناسم: شهامت. خدانشناس کسی یه که خیالات باطل نداره، چون همه خیالاتش رو پس داده و جاش شهامت گرفته. نا شناس: به چه دردش می خوره؟ چی به دست می آره؟ فروید: شرف. (صفحه 85 تا 88) *** معرفی کتاب: - مهمان ناخوانده - نویسنده: اریک امانوئل اشمیت - مترجم: تینوش نظم جو - نشر نی - 140 صفحه اریک امانوئل اشمیت که توسط پدری مادری بی دین پرورش یافته اما نهایتن خود را مسیحی معرفی می کند، این نمایشنامه را به دور از تعصب با محوریت گفتگوی فروید و ناشناسی(که به گمانم خداست) به رشته تحریر در آوده است. گفتگوی این دو، در زمانی ست که نازی ها اتریش را تسخیر نمودند و فروید مجبور به ترک وین است. دیالوگ های جالبی در این نمایشنامه رد و بدل می شود، دیالوگ هایی که برای خداباوران و خداناباوران ممکن است در جاهایی جذاب و شیرین و در جاهایی تلخ و گزنده باشد. به گمانم عدم تعصب و مسلط بودن نویسنده به استدلال های دو طرف در باب وجود و عدم وجود خدا، تورق این نمایشنامه را برای هر دو گروه خواندنی می کند. نمایش نامه ای به زبانی ساده، با ترجمه ای روان، کم حجم و به شدت دوست داشتنی! - نمایشنامه‌هایی نظیر «خرده جنایت‌های زناشویی» و «مهمانسرای دو دنیا» نیز از مجموعه آثار این نمایشنامه نویس فرانوسوی است. *** فروید: بسیار خب، شما می گین خدا هستین؟ ثابت کنین! ناشناس: ببخشین؟ فروید: اگه خدا هستین، ثابت کنین! من فقط چیزی رو که می بینم باور می کنم. یه معجزه کنین. ناشناس: شوخی می کنین؟ فروید: یه معجزه کنین! ناشناس: دوست عزیز، دل تون می خواد خودم رو به یک شغال تبدیل کنم، یا خورشید، یا گاومیش، یا زئوس روی تخت ابریشم، یا مسیح آغشته به خون روی صلیب یا مریم مقدس ته غار؟ فکر می کردم معجزه ها رو فقط باید برای احمق ها نگه دارم... فروید(خشمگین): احمق ها که همه چیز رو معجزه می بینن، ولی شما نمی تونین سر یه دانشمند رو کلاه بذارین. واقعن حیفه که خدا هرگز معجزه ای در دانشگاه سوربون یا یک لابراتوار انجام نداده. (صفحه100 تا 101 @psychoanalystt
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств