Смотреть в Telegram
پادشاهي با عدالت به مرضي دچار شد كه بدنش گوشت زيادي آورد و بي حد چاق شد ، به حدي كه قادر به حركت نبود . روزي وزراء و امراء كشور براي معالجه او به نزد پزشكان و حكيمان رفتند و آنها را آوردند ولي آنها از معالجه عاجز ماندند تا آنكه شخص خردمند و حكيمي به آنان گفت : داروي سلطان نزد من است . همگي خوشحال شدند ، و او را بخدمت سلطان بردند . چون نظرش به سلطان افتاد و نبض او را گرفت ، گفت : سلطان تا چهل روز ديگر مي ميرد ، اگر سلطان بعد چهل روز زنده بود او را معالجه مي كنم .  سلطان اين كلام را شنيد لرزه بر تن او افتاد و هر روز بخاطر اين غم و ترس از مرگ ، لاغر و ضعيف مي شد تا آنكه مدت چهل روز تمام شد و بدنش مانند مردم معمولي و متعادل شد .  آن خردمند را آوردند و عرض كرد : من در استنباط خود خطا كرده بودم و حكم درست نبود؛ آنگاه رو به وزراء نمود و گفت : اين دستور تمهيد و مقدمه اي بود براي رفع بيماري سلطان و هيچ نسخه اي در ميان نيست . پس او را جايزه بسيار عطا كردند . 📚سرمایه سعادت اتصال پروکسی1       اتصال پروکسی3 اتصال پروکسی2       اتصال پروکسی4 @proxy_ghavy 👈 کانال پروکسی قوی
Telegram Center
Telegram Center
Канал