🌱 به مناسبت بیستم مهر، روز بزرگداشت حافظ
بخشی زیبا و دلانگیز از کتاب
پیر پرنیاناندیش (ص ۸۳۶-۸۳۷):
[عظیمی]: چه ارتباط عاطفیای با حافظ دارید؟
(لبخندی زد و گفت) [سایه]:
احساس پیوند ازلی و ابدی با حافظ دارم... تو اون غزل:
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشق کهن باشی
یه بیتی ساختم:
تو یار خواجه نگشتی به صد هنر، هیهات
که بر مـُــراد دلِ بیقرارِ من باشی
داره به معشوق ازلی و ابدی میگه: «تو همونی که با حافظ سر و کار داشتی و یار او نشدی با همهی هنری که او داشت. حالا میآی یار من بشی؟!!»
پیوند عمیقی با حافظ دارم
واقعاً دردش دردِ منه، عشقش عشقِ منه، معشوق من همون معشوق حافظه که براش شعر میساخت:
هــــــــزار جهد بکردم که یار من باشی
مُرادبخشِ دلِ بیقرار من باشی...
[عظیمی]: تو اون بیت هم به حافظ اشارهی صریح دارین:
صفای آینهی خواجه بین کزین دمِ سرد
نشد مکدّر و بر آه عاشقان بخشید
(این بیت را با من میخواند) [سایه]:
آره! حافظ گفته بود:
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
من ساختم:
نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید
چه بینشاط بهاری که بیرخ تو رسید
به هر حال جسارت بود به خواجه دیگه. عذرخواهی کردم ازش. (لبخند میزند)
[عظیمی]: استاد این غزل شما بهتره یا غزل حافظ؟
(نگاهی عاقل اندر سفیه میاندازد و تبسم میکند)
ببینم میتونم رابطهتونو با خواجه شکرآب کنم!
[سایه]: نمیتونید! من و حافظ یک رابطهی خیلی خوب با هم داریم. واقعاً اینطوره... من میبینمش!
(عشق میبارد از این شیوه سخن!)
[عظیمی]: استاد! چه شکلیه حافظ؟
[سایه]: یک آدم لاغر ریزه!... بعد هم بهش میگفتم: «حافظ جان! این کلمه رو چرا اینجوری کردی؟» اون هم فکر میکرد و میگفت: «آره درست میگی؛ آفرین!» بعد دستشو میذاشت رو شونهام و میگفت: «آفرین!» و میخندید. من هم عیــــــش میکردم از آفرینِ حافظ.
https://t.center/pireparnianandish