🆔 @piaderonews 👈 ڪلیڪ
🔹شعرهایی از
#چارلز_بوکافسکی▫️(اصل شعرها در سایت )
🔸ترجمه ی
#مبین_اعرابی-
چارلز بوکافسکی متولد 1920 در آلمان است.پدرش سربازی آمریکایی بود و مادرش آلمانی. در 3 سالگی خانواده اش به لس آنجلس رفتند و او نیز تا پنجاه و چند سالگی در آن شهر ماند، این شاعر و نویسنده سال های آخر عمر خود را در کالیفرنیا گذراند و در سال 1994 در اثر سرطان خون در همانجا در گذشت.
از
بوکافسکی بالغ بر 60 کتاب به چاپ رسیده است که شامل رمان، داستان کوتاه و شعر می شوند.
از ویژگی های ادبی این نویسنده و شاعر می توان به زبان صمیمی و گریزپا از آرایه های ادبی و قافیه پردازی، به دور از ادب متعارف، استفاده از طنزی تلخ و پیگیری نگاه بدبینانه یا شاید واقع بینانه نسبت به زندگی اشاره کرد. همانگونه که شیوه لاابالی وار زیستن وی در می خوارگی و زن بارگی و فاصله چندانی از آثارش ندارد. مخاطبان
بوکافسکی را به خوبی می شناسند و وقتی با لیوان شراب و سیگار پشت تریبون می رود، می دانند که حتی بادگلوهای او رو به مخاطبان نیز بخشی از کاراکتر نامتعارفی است که دوست می دارند. کاراکتری که برخی لقب
"ملکالشعرای آمریکاییهای بدنام" را به وی داده اند.
🔹برای آنها که حرفی برای گفتن داشتند
قناری ها آنجا بودند
درخت لیمو آنجا بود
و پیرزنِ آبله رو
و من که کودک بودم
همانطور که حرف می زدند، من به دکمه های پیانو دست می زدم
اما بی سر و صدا که مزاحمشان نباشم
زیرا آن سه حرف هایی برای گفتن داشتند
می دیدم که شب ها بر قفسِ قناری ها کیسه ای می کشند و می گویند:
"برای آن است که به خواب روند عزیز دلم!"
من نُتی آرام را با پیانو می نواختم گاهی
قناری ها زیر کیسه بودند و بوته های فلفل پشت بام را مانند باران می شستند
بارانی سبز که به پنجره ها می چسبید
و آنها حرف می زدند، هرسه تایشان نشسته دورِ شبی گرم
کلیدهای سیاه و سفید پیانو وقتی که به لمسِ انگشتانم پاسخ می دادند
انگار جادویی سربمُهر بودند از جهانِ بزرگی که انتظارِ مرا می کِشد.
حالا هر سه تایشان مرده اند و من پیر شده ام
بر کاهگلِ پاکِ روح من
دزدان دریایی پا نهاده اند
و قناری ها دیگر نمی خوانند
🔸از کتاب: مردم آخرش شبیه گل ها می شوند
🔹هوا و نور و فضا و زمان
می دونی،
هم شغل داشتم، هم خانواده
که هردوشون سدِ راهم بودن
اما حالا
خونه مو فروختم و اینجا رو پیدا کردم
یه استودیوی بزرگ، باید فضاشو ببینی، باید نورشو ببینی
برای اولین بار تو زندگیم
می خوام مکان و زمان خودمو داشته باشم برای آفرینش
نه عزیزم، اگه بخوای چیزی رو خلق کنی، خلقش می کنی
حتی اگه 16 ساعت در روز، تو یه معدن زغال سنگ کار کنی
خلق می کنی
وقتی تو یه اتاق کوچیک با سه تا بچه آسایش داری
خلق می کنی
وقتی یه جایی از تنت یا ذهنت منفجر شده
خلق می کنی
اگه کور باشی، چلاق باشی ، مجنون باشی
خلق می کنی
وقتی همه شهر داره می لرزه از زلزله، بمبارون، سیل و آتیش سوزی
و در همون حین یه گربه هم داره ازت بالا می ره
عزیزم، هوا و نور و فضا و زمان
هیچ ربطی به خلق کردن ندارن
اونا شاید فقط بتونن یه چیز رو خلق کنن:
یه زندگی طولانی تر رو، که بشه براش بهونه های جدید پیدا کرد.
🔸از کتاب: شعرهای آخرین شبِ زمین
http://www.uupload.ir/files/5mpf_ch.b.jpg☑️منبع : مجله ادبی پیاده رو
پیشرو در ادبیات معاصر ایران
http://www.piadero.ir/portal/index.php?do=post&id=2285🔺 در صورت تمایل با مراجعه به لینک سایت می توانید نظر بدهید
👆👆👆◾️بخش :
#ادبیات_جهانزیر نظر آزیتا قهرمان
🔘با کانال تلگرام " مجله ادبی پیاده رو" ، معتبرترین و با سابقه ترین سایت ادبی پارسی زبان همراه باشید :
👇👇👇👇👇https://t.me/joinchat/AAAAADu3hrwB_GHUktWJFw🆔 @piaderonews👈🆔 @piaderonews👈