در انتظار تو هستم كه خود را به من نمي رساني روزها و شبهاي سختي دارم همه اش كنار جاده ايستاده ام تمام سايه ها فريبم مي دهند تمام عابران دروغ مي گويند مگر مي شود زني را نديده باشند با پيراهن آبي موهاي شانه كرده كفش هاي سفيد كه مي رقصد شعر مي خواند و مي آيد مگر مي شود زني را نديده باشند كه نام مرا تكرار مي كند وسراغ مرا از عابران نگيرد منتظرم هميشه منتظرم