بگذار به تماشا بنشینم به تماشا...
نه کلامیّ و نه اشکی
نه خنده یی.
بگذار تنها میان دو سنگ بنشینم و
آنک!
ردهی باکرگان زرد
در کفی نطفههای باریک و
در کفی دانههای زمرد.
میان دو سنگ
میپذیرم
میپذیرم بنشینم و لال شوم.
با دستها و با چشمهای گلبرگی
پرواز رها میشود
از مچها
پرواز سبک
که شانه یی مذاب میخواهد.
به کلامی که مرا خواندهاند
و مرا کبود کرده اند
ضرب
نفسهای شب را
تکرار میکنم
شبِ شکسته
از بیگناهی
که دایرهوار میپیچد
با تبسمی طولانی...
پرواز سبک
از حلقه های فتح میگذرد
و لرزش ساقه زنبق
به شمار
نفسهای شب میرسد.
#محمود_شجاعی#از_آبی_نفسهای_کوتاه ۱۳۵۹
#موج_نو #شعر_دیگر #شعر_حجم #شعر_موج_ناب #شعر_دهه_چهل_پنجاه▪️به
#انتخاب سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews 👈