از قُل قُل افتاد آنکه بر سر آتش نشسته بود تا بجوشد. اولین دیدار من با حاتم به سال ۱۳۹۰ بر میگردد. بوی زلالی میداد هرچند ننوشیده بود یک جرعه ی سیر از زندگی. آن روز در فرگشتِ شیدایی و شیفتگی مشترکی به نام کتاب غوطه خوردیم و از این سرِ نهر می پریدیم و از آن سر رود خارج میشدیم. پرسیدم خانه ات کجاست؟ گفت: «در غروب ساکن ام». عجب صفای گرمی داشت نگاهش، عجب زلالی ولرمی داشت کلامش، عجب آن روز، حاتم را یافتم و رفیق شدیم. امروز که خبرش را شنیدم، یاد شعر «کک کی» نیما افتادم. خدایت رحمت کند. حاتم از قُل قُل افتاد. آتش هنوز پابرجاست
▪️ سید حمید شریف نیا
🆔 @piaderonews 👈