به رسم هر شهریور، از حس و حالم میخواستم بنویسم، ولی یادم آمد که من هزاران کیلومتر از سرزمینم دورم و این احساس سنگینی و کاملا نادری برایم دارد. من به رسم سالهای قبل از احساسات شاید آزاردهنده گذشته ناراحت نمیشوم، حتی در حسرت تکرار آنها هستم. من در حسرت تکرار لذتهای کوچک گذشته سیر میکنم و میدانم حداقل به زودی تکرار نمیشود. شاید اصلا حقیقت تلخ ولی بسیار ارزشمند ماجرا اینجاست که نباید تکرار شود. لذتی که تکرار شود، ارزشش را از دست میدهد، مثل زندگی. زیباییش به تکرارناپذیری آن است. ولی درسی که گرفتهام، از کوچکترین اتفاق سادهای چنان استفاده میکنم که تا جرعه آخر از آن بنوشم.
من اگر به گذشته برگردم به احتمال زیادی همچنان به رفتن فکر میکردم و آن را انتخاب میکردم، شاید چون حسرت تجربه نکردن آن بسیار بزرگتر از سختی انتخاب کردن آن است. از درستی انتخابم اصلا مطمئنم نیستم ولی از اینکه به روح تشنه آماده تجربه ناشناختهها اجازه کنجکاوی دادهام راضی هستم. از اینکه از دیوار امن خود فراتر رفتهام و این خطر را پذیرفتهام.
سوالی که همیشه و هر لحظه با خود در ذهنم تکرار میکنم؛ براحتی میشد ایرانمان کشوری برای همه ایرانیان با تمام سلایق با یکی از بهترین و باکیفیتترین زندگیها باشد ولی نشد. تلاش کردیم ولی نتیجه نداد. خواستیم ولی به دست نیامد، ولی امید دارم که همه ما روزی گرد هم خواهیم آمد و در آن کوچکترین شکی ندارم. خاک ایران فراموش نشدنی است. برای همه هممیهنانم در سراسر دنیا همیشه آرزوی عزت، سربلندی، سلامتی و رفاه داشته و دارم.