ابن سینا در کتاب شفا می گوید :نفس محل معقولات است و جوهری که محل معقولات باشد جسم و قائم به جسم نیست و نه قوه ای در جسم است و نه به هیچ وجه صورت جسم است.شیخ می گوید: اگر محل معقولات جسم یا مقداری از مقادیر باشد، از دو حال بیرون نیست یا صورت معقوله در چیزی از جسم که منقسم است حلول میکند -که این محال است یا در قسمتی از جسم که غیر منقسم است حلول می کند .اگر چنین باشد یعنی آن قسمت از تقسیم پذیر باشد صورت معقول هم قسمت شود یا به دو جزء متشابه و یا به دو جزء غیر متشابه . اگر متشابه باشد چگونه میشود که از این دو چیزی حاصل شود که غیر از خودشان است و اگر غیر متشابه باشند چگونه ممکن است که صورت معقول را اجزاء غیر متشابه باشد پس واجب می آید که محل صورت مقوله جوهری باشد که نه جسم و نه قابل قسمت.چون اگر جز این باشد همانطور که جسم انقسام میپذیرد صورت معقول نیز انقسام می پذیرد
نفس وظایف مختلفی دارد، ولی علی رغم تعدد این وظایف خود نفس همچنان واحد است برای آنکه باید رشتهایی این قوای شهوانیه و غضبیه و مدرکه را به هم پیوند. از آنجا که این قوا یکدیگر را به کار می گیرند و این چیزی که رشته ارتباط است ممکن نیست که جسم باشد. پس در این که نفس جسم نیست اعتراضی باقی نمی ماند .شیخ در رساله خود موسوم به رساله" فی معرفت النفس الناطقه و احوال ها" می گوید: انسان میگوید فلان چیز را به چشمم درک. کردم یا به فلان چیز میل کردم، یا از آن خشمگین شدم،همچنین می گوید با دستم گرفتم، با پایم راه رفتم ،با زبان تکلم کردم، با گوشم شنیدم ،در فلان موضوع اندیشیدم، پنداشتم و خیال کردم از این امور دانسته میشود که در انسان چیزی است جامع ، ادراکات و افعال به او منتهی میشود.
ضرورتا در میابیم که در انسان چیزی است جامع که این ادراکات و افعال به او منتهی می شود . و همچنین ضرورتاً در می یابیم آن چیز که جامع ادراکات و افعال است، یکی از اجزای بدن نیست. زیرا آدمی با گوش نمی بیند و با چشم نمی شنود و با دست راه نمی رود و با پا نمی گیرد پس در او چیزی است ک جامع جمیع ادراکات و افعال است. و همین است که انسان به خود اشاره میکند و می گوید" من" و این چیزی است که ورای اجزای بدن .پس "من" هر شخصی غیر بدن اوست.