🏷دل نوشت
برایت شعرها و ترانهها سرودم،
اما هیچ کدامش را نخواندی.
بهارها و خزانهایام در انتظارِ تو گذشت، ولی درک نکردی.
شبهایام با اشک و ناله صبح شد،
ولی هرگز ندیدی.
رویاهایام خاک شد.
اما باور نکردی.
بارهاوبارها شکستم و دوباره سرپا شدم.
ناامید شدم، ولی هرگز امیدم را از دست ندارم.
نیمِ عمرم در رنج و عذاب گذشت.
آخر گناهام چی بود؟
جرمم چی بود، که اینگونه تاوان پرداختم؟
به کدامین حق، من را سزاوارِ این همه دانستی؟
شاید پیر شوم!
یا شاید هم در همین جوانی همآغوش با خاک شوم!
آینده را هیچ کسی نمیداند جز خداوند.
ولی این رابدان؛
که هرگز فراموش نخواهم کرد.
اما میدانی؛ هر شب و روز به زخمهایام نمک میپاشم، تا این روزها را فراموش نکنم، چون از توبرایام یادگارِ مانده است.
__________________________________
بانو: مرسل”بهادری" عضو کانون《 پسر نویسنده》
📬#ارسالی_قشنگ_شما
🤩@Pesar_nawisnda | پسر نویسنده