صد سال تنهایی

Канал
Логотип телеграм канала صد سال تنهایی
@paradisolandПродвигать
252
подписчика
@Paradisoland
آزادی، ظرفیت و توانمندی انسان برای رشد و تحول است. ظرفیت و توان ساختن و پرداختن خویش، و آگاه بودن به وجود و ویژگی‌های خویشتن است.
خود‌آگاهی و آزادی مثل دو روی سکه و همیشه باهم هستند. از آنجا روشن می‌شود که اگر دقت کنیم می‌بینیم که هر چه خود‌آگاهی شخص کمتر باشد، افکار و رفتارش کمتر آزادانه و از آن خودش خواهد بود. آزادی، چنان که نیچه گفته است توانایی و ظرفیت رسیدن به آن چیزی است که واقعا هستیم.

آزادی، هرج و مرج و بی‌نظمی نیست. گام اصلی در به دست آوردن آزادی درونی، انتخاب خویشتن است.
معنی اش این است که فرد، جای مخصوص خود را در جهان تشخیص دهد و مسئولیت ادامه حیات خویش را، به عنوان شخصیتی مستقل، به عهده بگیرد و این همان است که نیچه آن را، اراده به حفظ و ادامه زندگی عنوان کرده است.

#شولتز
#نظریه‌های_شخصیت

@ParadisoLand
▫️آمریکایی‌ها بیشتر علوم انسانی می‌خوانند!

جملاتی مانند «تو باید دکتر بشی!» «مهندس بشی!» از کودکی در همۀ خانه‌ها، پیوسته میان والدین و فرزندان دوره می‌شود تا شاید شانس موفقیت و در نهایت آسایش زندگی را برایشان فراهم کند.
با چنین روندی، از همان ابتدا ذهنیتی را در فرزندان خود ایجاد می‌کنیم که هر رشتۀ دیگر، غیر از پزشکی و مهندسی، ارزش تحصیل ندارند و خوشبختی و سعادت آینده فقط و فقط در همین دو رشته خلاصه شده است. حال آن‌که جامعه، غیر از پزشک و مهندس، بخش‌های مختلفی را شامل می‌شود که نیازمند تخصص و دانش روز است و متأسفانه همین رویکرد می‌تواند از دلایل مهم عدم پیشرفت یک کشور باشد.

اما نکتۀ جالب در این میان، وضعیت متفاوت نگرش به رشته‌های تحصیلی در کشورهای پیشرفته است. مهم‌ترین عامل برتری کشورهای غربی قطعاً علوم تجربی یا ریاضی نبوده بلکه از ابتدا تاکنون خود و جهان را توسط علوم انسانی کنترل و اداره کرده‌اند، هرچند در ظاهر چیزی که از آن‌ها می‌بینیم آثار و نتایج علوم فنی و مهندسی بوده است ولی باید توجه داشت کارکرد، جهت‌گیری و حتی روش استفادۀ همین علوم را نیز با بهره‌گیری از علوم انسانی تعیین می‌کنند و این مهم‌ترین دلیل موفقیت آن‌ها در مباحثی مانند اقتصاد و سایر حوزه‌هاست؛
آن‌ها کیفیت بالای آموزش و استاندارهای کیفی برای رشد جوامع خود را با تأکید بر علوم اجتماعی و انسانی تضمین می‌کنند که درنهایت به ارتقای کیفیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی مُنتج می‌شود. در ابتدا وقتی که به کشورهای توسعه یافته نگاه می‌کنیم و استانداردهای بالای زندگی در آن‌ها را مشاهده می‌کنیم، در نگاه اول ریشۀ تمامی پیشرفت‌ها در صنعت، کشاورزی، اقتصاد و ... در فناوری‌هایی که دارند متجلی می‌شود؛ «آن‌ها فناوری دارند، بنابراین پیشرفته هستند!» همین تفکر برای سال‌ها وارد زندگی ما شده و در نتیجۀ آن، فقط باید دکتر یا مهندس شویم تا فاصلۀ خود را با جوامع پیشرفته کمتر کنیم. اما این سطحی‌ترین نگاه ممکن به اساس قضیه‌ای است که در ابتدای مطلب مطرح شد.

برای درک بهتر موضوع، نگاهی به کشور آمریکا خواهیم داشت. بررسی آمار دانشگاه‌های این کشور نمایان‌گر حضور بسیار پررنگ شهروندان آمریکایی یا آن‌هایی که اقامت دائم دارند در دانشکده‌های حقوق، اقتصاد، مدیریت و ... است، حال آن‌که دانشکده‌های مهندسی و پزشکی از ملیت‌های متنوع، از عرب گرفته تا هندی و چینی و ایرانی پُر شده است. شاید این آمار متفاوت و البته عجیب با توجه به استانداردهای تحصیلی مُد شده در کشور ما، خود پاسخی برای موفقیت کشوری مانند آمریکا باشد. آن‌ها با تقویت علوم انسانی و اجتماعی، زیربنایی محکم را ایجاد کرده‌اند که با پشتوانۀ آن، شاهد کشف و پیشرفت فناوری هستند. در کشور ما دانش‌آموزان ممتاز و باهوش حتی اگر به تحقیق و بررسی در رابطه با رشته‌های علوم انسانی بپردازند با مخالفت بیشتر اطرافیان خود مواجه می‌شوند که هوش و استعدادشان را در علوم انسانی نابود نکنند و برای یک آیندۀ خوب، دکتر و مهندس شوند. حال آن‌که دانش‌آموزان با نمرات پایین‌تر را روانۀ علوم انسانی می‌کنیم تا در آینده اقتصاددان‌ها، مدیران و جامعه‌شناسان ما باشند!
به نظر شما این می‌تواند روش مناسبی برای تضمین موفقیت یک کشور در آینده باشد؟! البته در سال‌های اخیر، با افزایش آگاهی‌های عمومی، تعداد دانش‌آموزان ممتازی که در رشته‌ی علوم انسانی تحصیل می‌کنند، رو به فزونی است.
در ادامه آمار جالبی از دانشگاه‌های آمریکا را مشاهده می‌کنید که تفاوت چشمگیری میان دریافت‌کنندگان مدرک دکتری در رشته‌های علوم انسانی و آموزشی با مهندسی و پزشکی را نشان می‌دهد، حال آن‌که بیشتر دانشجویان ویزایی (خارجی) رشته‌های علوم تجربی و ریاضی را انتخاب کرده‌اند. این جدول توسط بنیاد ملی علوم آمریکا (NSF) ارائه شده است. این بنیاد یک نهاد دولتی در ایالات متحدۀ آمریکا است که از ۱۹۵۰ تاکنون در توسعۀ قوانین و سیاست‌های رسمی علمی در ایالات متحدۀ آمریکا فعالیت می‌کند.
‍ نگاه انداختن، اسکن کردن، اسکرول کردن: دوران خواندن عمیق به پایان رسیده است؛

نویسنده‌ای را تصوّر کنید که بعد از اختراع ماشین چاپ، مشغول نوشتن متنی بود که تا به حال بار‌ها و بار‌ها آن را نوشته بود. چه احساسی داشت؟ احتمالاً با خودش فکر می‌کرد «مشغول چه کار بیهوده‌ای هستم !»

امروزه خیلی از آدم‌ها وقتی مجبور می‌شوند متنی بنویسند که طولانی‌تر از ۳۰ کلمه است، چنین حسی پیدا می‌کنند. به خودشان می‌گویند: چه کسی متنی چنین طولانی را خواهد خواند؟
نکته تلخ ماجرا این است که چندان اشتباه فکر نمی‌کنند. انسان‌ها در خواندن متن‌های طولانی به مشکل خورده‌اند.
مجموعه‌ای از ناشران، محققان، کتابداران و نویسندگان سراسر جهان، با انتشار «مانیفست خواندن لیوبلینا»اعلام کردند:
خواندن دیجیتال در حال تخریب عادت «خواندن عمیق» در میان ماست.
دستگاه‌های دیجیتال باعث شده‌اند انسان‌های امروزی، بیشتر از هر دورۀ دیگری در تاریخ بشریت، بخوانند، اما آن‌ها دیگر مثل قبل نمی‌خوانند.
خواندن دیجیتال، به شکلی روزافزون، به تجربه‌ای تکّه‌تکّه، کوتاه‌مدت، سطحی و گذرا تبدیل شده است.
بنابراین شاید تعداد کلمات خیلی زیادی در روز بخوانیم، ولی همه آن‌ها در قالب متن‌های چندکلمه‌ای یا نهایتاً چندخطی است.
حال اگر بخواهیم همان تعداد کلمه را در قالب یک متن واحد بخوانیم، با دشواری بسیاری مواجه می‌شویم. زیرا درکِ متنی طولانی، نیازمند مهارت‌های «خواندن عمیق» است.
خواندن عمیق نقشی حیاتی در تمدن بشری داشته است.
استیون پینکر، روان‌شناس و نویسنده امریکایی می‌گوید: با رواج خواندن متن‌های طولانی در بین عموم مردم از اواخر قرن هفدهم، توانایی همدردی کردن با دیگران در میان انسان‌ها افزایش یافت. مردم با خواندن متن‌های مُفصّل درباره زندگی دیگر انسان‌ها، توانستند دنیا را از چشم آن‌ها ببینند و این توانایی تأثیر بسیار مهمی در نگرش آن‌ها درباره موضوعاتی مثل برده‌داری، شکنجه، ساحره‌سوزی، استبداد و دیگر چیز‌ها گذاشت.
از نظر استیون پینکر، خواندن عمیق باعث انقلاب نوع‌دوستانه‌ای شد که بعدتر به رویداد‌های دوران‌سازی مثل انقلاب امریکا و انقلاب فرانسه منتهی شد.

آنچه خواندن متن‌های تکّه‌پاره و کوتاهِ دیجیتال ما را از آن محروم می‌کند، دقیقاً همین توانایی دیدن دنیا از چشم دیگران است.
مارین وُلف، محقق امریکایی می‌نویسد:
ما در دنیای آنلاین، دائماً در حال اسکرول‌کردن، نصفه‌نیمه خواندن یا ذخیره‌کردن متن‌ها هستیم تا در آینده‌ای نامعلوم، آن‌ها را بخوانیم، چون این رسانه برای خواندن عمیق طراحی نشده است.

خواندن دیجیتال، از دلایل مهم رواج ساده‌گرایی در دنیای امروز است؛ ساده‌گرایی به این معنی که، تمایل به ساده‌کردن هر چیزِ پیچیده. اظهار‌نظر‌ها و موضع‌گیری‌های یک‌خطی، شفاف، سرراست و قاطع و فرارکردن از درک عمیق و چندوجهی مسائل.

#سایمن_کوپر

@Paradisoland
شما باید این واقعیت را بپذیرید که همواره در اطرافتان، آدمهایی هستند که دوستتان ندارند و کاری هم در این زمینه ازدست شما برنمی‌آید.
اگر شما این واقعیت را بپذیرید که نه هرکسی مجبور است شما را دوست داشته باشد و نه شما مجبورید همه را دوست داشته باشید، مواجهه با افراد سَمّی برایتان بسیار آسانتر خواهد بود.

#لیلین_گلس
#آدم‌های_سمی

@Paradisoland
با دين يا بدون دين، انسانهاى خوب، كارهاى خوب مي‌كنند و انسانهاى بد، كارهاى بد ...
اما براى اينكه انسان، باظاهر خوب،
كارهاى بد كند، قطعاً به دين نياز دارد!!

#استيون_واينبرگ

@Paradisoland
کسی که در همه حوادث آرامش خود را حفظ می‌کند، نشان می دهد که می داند امکان شَر در زندگی چقدر بزرگ و پُرتنوع است و از این رو به آنچه در زمان حال اتفاق می‌افتد به منزله بخش کوچکی از آنچه ممکن است هنوز پیش بیاید می‌نگرد: این منش انسانهای شکیباست که وضعیت نوع بشر را هرگز فراموش نمی‌کنند، بلکه همواره به خاطر دارند که هستی انسان چه اندوه‌بار و اسفناک است و بلایایی که درمعرض آنهاست، بی شمارند.

#آرتور_شوپنهاور
#در_باب_حکمت_زندگی

@Paradisoland
وسعت شخصیت هر فرد، توسط بزرگیِ مشکلی که می تواند او را از حالت منطقی بیرون آورد، تعریف می شود.



@Paradisoland
مردم می‌گن شخصیت هر آدمی تغییرناپذیره ولی اغلب، این نقابه که بدون تغییر باقی می‌مونه و نه شخصیت، و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر، موجودی هست که دیوانه‌وار در حال تکامله و به شکل غیرقابل کنترلی ماهیتش تغییر می‌کنه...!

#استیو_تولتز
#جزء_از_کل

@Paradisoland
ﺁﺩﻣﯽ، ﻫﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﺶﺗﺮ ﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﺯ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﻤﺘﺮ ﻃﻠﺐ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻢﺗﺮ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻋﺮﺿﻪ ﮐﻨﻨﺪ. ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ، ﺑﺎﻻ ﺑﻮﺩﻥ ﺷﻌﻮﺭ، ﺑﻪ ﺩﻭﺭﯼ ﺍﺯ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﻣﻨﺠﺮ ﻣﯽﮔﺮﺩﺩ.


#آرتور_شوپنهاور
#در_باب_حکمت_زندگی

@Paradisoland
آیا شما یک "منتظر" همیشگی هستید؟ چه مدت از زندگی خود را به انتظار‌کشیدن می‌گذرانید؟ انتظار برای تعطیلات بعدی، شغل بهتر، بزرگ‌شدن بچه‌ها، یک رابطه پرمعنا، موفقیت، پولدار‌شدن، مهم‌شدن یا روشن‌بین شدن.

چندان نامتعارف نیست که اشخاص همه عمر را به انتظار شروع زندگی سپری کنند. انتظار، یک حالت ذهنی‌ست و در اصل به این معناست که شما آینده را می‌خواهید و اکنون را نمی‌خواهید. آنچه را دارید نمی‌خواهید و آنچه را ندارید می‌خواهید. با هر نوع انتظار، ناآگاهانه تضادی درونی بین اکنون و اینجا، یعنی جایی که نمی‌خواهید باشید با آینده فرافکنی شده خود، یعنی جایی که می‌خواهید باشید، ایجاد می‌کنید. این نگرش موجب می شود "حال" حاضر را از دست بدهید و کیفیت زندگی شما به شدت کاهش یابد...

#اکهارت_تول
#تمرین_نیروی_حال

@Paradisoland
‍ امروزه همه می‌دانند که تحمل انتقاد نشانهٔ بارز فرهنگ است؛ حتی بعضی‌ها میدانند که مردان برجسته خواهان و تحریک‌کنندهٔ این انتقاد هستند، زیرا این انتقاد به آنها نشان می‌دهد که بی‌عدالتی آنها در کجاست و اگر این نشانه وجود نداشته باشد آنها از بی‌عدالتی خود مطلع نمی‌شوند.

اما «توان انتقادکردن و حفظ وجدان صادق» در مخالفت با آنچه «همیشگی» ، «سنتی» و «مقدس» است، هنری والاتر از تحمل و تحریک انتقاد است و این هنر در فرهنگ ما حقیقتا بزرگ، نو و شگفت‌آور است. این هنر گامی نهایی در آزاد‌اندیشی است، اما این موضوع را چه کسی می‌داند؟

#فریدریش_نیچه
#حکمت_شادان


@Paradisoland
‍ آدم‌های کمی در جهان وجود دارند که می‌توان با آن ها از چیزهای بی‌اهمیت سخن گفت.
سپری کردن دو ساعت با یک نفر، بی آن که حتی یک کلمه حرف بزنی، نقطۀ اوج دوستی است.


#ژیل_دلوز
#یک_زندگی

@Paradisoland
‍ بسیار پیش آمده که آدم‌های خوبِ دور و بَرمان را در حال انجام کارهای بد ببینیم کارمند محترمی که سال‌ها، یک مسیر مستقیم را از خانه به محل کار می‌رفته و بعد در آخرین سال کاری، او را به جرم اختلاس می‌گیرند.

خانم خوبی که ده سال با همسرش زندگی کرده و مادری مهربان برای سه فرزندش بوده، در اوایل میانسالی خبر خیانتش را می‌شنوید.

چرا آدم‌های خوب کارهای بد می‌کنند؟
چرا در حالی که بسیار فرشته‌وار زندگی می‌کنیم بخش‌هایی در وجودمان هست که شبیه به دیو، ما را به قهقهرا می‌برد و در یک لحظه تمام آن‌چه روزها برای ساختنش تلاش کرده‌ایم‌، با یک فریاد بر سر معشوقه‌مان، با تن دادن به یک وسوسه زیر سوال می‌برد
و ما در لحظه‌ای، بخشی از وجود خود یا اطرافیانمان را می‌بینیم، که هرگز خیال وجود داشتنش را هم نداشته‌ایم؟
باید درک کنیم که انسان جمع اضداد، مجموع خوب یا بد، روشنایی و ظلمت، ضعف و قدرت، استعداد و حماقت است و تمامی آدم‌ها، بالقوه تمام صفات و خوب و بدی که می‌توانید تصور کنید در خود دارند؛ روندی رو به رشد در شخص آغاز خواهد شد. هر صفتی که در دیگران می‌بینید، از قتل و تجاوز گرفته تا وقف شدن برای یک خیریه در ما وجود دارد. وضعیت آدمی در هر لحظه در یکی از این دو قطب است. این دوگانگی همیشه با انسان خواهد بود. انکار کردن آن، انکار کردن کمال و خودِ حقیقی ماست. پی بردن به این حقیقت که هر چقدر آدم خوبی باشید، ظرفیت انجام زشت‌ترین کارها و مخرب‌ترین رفتارها را داریم، مستلزم تلاش فکری و معنوی بسیار است.
تنبلی روانی سبب می‌شود ما خود را خوب تصور کنیم و همه‌ی بدی‌ها را به طرف دیگران روانه کنیم.
در واقع آنچه بیرون از ما در جریان است و ما را به قضاوت وا می‌دارد، همان نقطه سرکوب شده‌ درونی ماست. جنگی از درون که نمود بیرونی‌اش موجب عصبانیت و ناراحتی ما می‌شود.
در لحظه‌ای که به زنی نگاه می‌کنیم و به خیانتش افسوس می‌خوریم، در واقع همان بخش درونیمان را کتک می‌زنیم.
شما بی شک در خود زنی خیانت‌کار دارید که قضاوت و سرکوبش کرده‌اید و درست به همین دلیل به خود اجازه می‌دهید نمود بیرونی‌اش را قضاوت کنید.
درون ما هر خصوصیتی که در انسان می‌شناسیم وجود دارد، اگرچه ممکن است ما از وجودشان بی خبر باشیم، اما باید بدانیم ما، معرفی از پلیدترین ویژگی‌های انسانی تا متعالی‌ترین‌شان هستیم که ممکن است هر لحظه و هر جا خود را نشان دهند.
اما چه چیزی در درون ماست که می‌تواند
در یک لحظه همه چیز را بهم بریزد؟
هر انسان نیمه‌ای تاریک و شناخته نشده دارد.
نیمه‌ای که تنها خود شخص قادر به درک آن است. درست به همین دلیل است که خیانت به همسرتان، گرفتن پولی که متعلق به شما نیست، دروغ و صفاتی از این قبیل را تشخیص می‌دهیم اما نیمه تاریک اغلب کشف نشده و شناخته نشده باقی می‌ماند.
ما این تمایلات را اغلب پشت شرم و انکار پنهان می‌کنیم تا کسی نبیند.
حتی خودمان هم فراموش می‌کنیم که کجا نیمه تاریکمان را پنهان کرده‌ایم و بعد چه اتفاقی می‌افتد؟

#دبی_فورد
#چرا_آدم‌های_خوب_کارهای_بد_میکنند

@Paradisoland
قدرتِ کوتاه‌مدت و بلندمدت!

وقتی مهمترین نیاز شما، نیاز به قدرت باشد و آن را در رابطه با دیگری به کار بگیرید، مهم‌ترین چیزی که از دست می‌دهید ارتباط با اوست.
شاید بتوانید کسی را به زور مجبور به کاری کنید که خودتان می‌خواهید، شاید با اجبار بتوانید بر رفتار او، البته وقتی جلوی چشم شماست تاثیر بگذارید، تا آن‌گونه باشد که شما می‌خواهید، اما نمی‌توانید او را مجبور کنید که در نهان هم رفتار موردنظر شما را داشته باشد.
در واقع اگر هم زورتان زیاد باشد به محض این‌که روی برگردانید، کاری را می‌کند که خودش می‌خواهد و اِعمال زور، باعث مخالفت‌ورزی و مقابله او حتی به‌گونه‌ای غیرمنطقی می‌شود.
شما قدرت کنترل بر افکار را ندارید، نمی‌توانید کسی را مجبور کنید آن‌گونه بیندیشد که شما می‌خواهید. حتی اگر زورتان هم زیاد باشد قدرت کنترل بر فکرها را ندارید و با اعمال زور او را به سمت نقطه مقابل دیدگاه خودتان می‌برید.
هر چه بیشتر در موقعیت‌های مختلف از جمله روابط خانوادگی، کار و حکمرانی، قدرت‌طلبی را به کار گیرید و بخواهید دیگری طوری زندگی کند که شما می‌پسندید، او را از خود دور و دورتر کرده‌اید.‌
این روند شاید شما را در کوتاه مدت به خواسته‌های خود برساند و احساس کنید بر عالم و آدم غالب شده‌اید، اما در درازمدت با دور شدن دیگران از شما و ایجاد خشم و نفرت در آنها، خواه ناخواه مجبور به عقب‌نشینی می‌شوید و در غیراین صورت، در دل دیگران حذف خواهید شد و زنده بودن چیزی نیست به‌جز حضور در دل دیگران!

#جان_گاتمن

@Paradisoland
▫️بی‌اعتنایی مدنی
اروینگ گافمن در سال ۱۹۶۳، کتاب رفتار در فضاهای عمومی را منتشر کرد. او در این کتاب برای نخستین‌بار اصطلاح «بی‌اعتنایی مدنی» را به‌کار برد. همان‌طور که از نام کتاب مشخص است این اثر درباره رفتارهای افراد در فضاهای عمومی است. گافمن از جمله جامعه‌شناسانی است که تحقیقات گوناگونی دربارۀ رفتارهای افراد در زندگی روزمره انجام داده است.
 بی‌اعتنایی مدنی، رفتاری بین خیره‌شدن بی‌وقفه و مستقیم، و ندیدن کاملِ دیگری است. حتماً عکس‌هایی از مسافران مترو و اتوبوس‌، مطب پزشکان، فرودگاه‌ها یا هر سالن انتظار دیگری را دیده‌اید. حتماً دیده‌اید که افراد به روزنامه، مجله، کتاب و این روزها به صفحه‌نمایش تلفن همراه خود نگاه می‌کنند. سایرین هم در چنین فضاهایی وانمود می‌کنند که نگاه بی‌هدف و جسته‌گریخته دارند. یکی از دلایل این رفتار، اجتناب از خیره‌شدن مستقیم به دیگران است. 

در جهان جدید این رفتار شکلی از مُمارست مدنی است که ما در فضاهای عمومی رعایت می‌کنیم. در برخی از کشورهای جهان اگر کسی به دیگری نگاه مستمر و مستقیم داشته باشد به‌معنای نقض حریم خصوصی است. در چنین موقعیتی، به احتمال بسیار زیاد، فردی که هدف چنین نگاهی است به نگاه‌کننده نزدیک می‌شود و دلیل نگاه را سؤال می‌کند. به همین دلیل است که در برخی کشورها اگر فردی با فرد دیگری به ناگاه تماس چشمی داشته باشد لبخند می‌زند. یکی از معانی این لبخند آن است که «ببخشید. این تماس چشمی به ناگاه به وجود آمد و قصد بدی نداشتم». کلمه مدنی در این اصطلاح، بیانگر همین موضوع یعنی مدنیت است.

بی‌اعتنایی مدنی، نوعی تعامل اجتماعی است. این تعامل بین غریبه‌هایی جریان دارد که با هم مجاورت فیزیکی دارند. ما با بی‌اعتنایی مدنی پیامی را به دیگران منتقل می‌کنیم و آن، احتراممان به حریم خصوصی دیگران در فضاهای عمومی است. ما می‌دانیم که دیگری حضور دارد؛ ولی به او توجه مستقیم نداریم. بی‌اعتنایی مدنی در واقع اسکن محجوبانه و صلح‌آمیز دیگران است. ما هم می‌بینیم و هم نمی‌بینیم. بی‌اعتنایی مدنی یعنی خطری از جانب ما متوجه دیگران نیست و البته، خطری هم از جانب دیگران متوجه ما نیست. هر چند خودمان را با تلفن همراه یا مجله مشغول می‌کنیم؛ ولی درعین‌حال می‌دانیم که دیگران کنار ما حضور دارند. 

ما در فضاهای عمومی تلاش می‌کنیم تا به این طریق مبادی‌آداب باشیم. نگاهمان زشت و توهین‌آمیز به نظر نیاید. می‌دانیم که نگاهِ کنجکاوانه نگاهی واکنش‌برانگیز و توهین‌آمیز است. به همین دلیل نگاه را در مسیرهای مشروع می‌اندازیم، یعنی مسیرهایی که ناراحتی دیگران را به همراه نداشته باشد. ما در واقع با بی‌اعتنایی مدنی برای دیگران فضا ایجاد می‌کنیم تا احساس آرامش و امنیت کنند.

نکته مهم آن است که این انتظارات، دوطرفه و شکلی از توافق بین شهروندان در حیات شهری است. «من تو را به حال خود می‌گذارم و تو هم مرا به حال خودم بگذار». لحظه‌ای تصور کنید که در فضاهای عمومی، کسی نسبت به شما این هنجار اجتماعی نانوشته را نقض کند؟ دقیقاً چه احساسی دارید؟ بی‌تردید زنان نسبت به این رفتار احساس بسیار بدتری دارند به‌ویژه اگر نقض‌کننده این هنجار یک مرد باشد.

کلان‌شهر، محیط و محل تنوعات فرهنگی و اجتماعی است. ما هر روز در فضاهای عمومی شهری می‌توانیم انتظار داشته باشیم که آدم‌های عجیب‌وغریب، متفاوت و متمایز ببینیم. بی‌اعتنایی مدنی تمرینی برای زیستن در جهان جدید است. معمولاً در محیط‌های کوچک، این هنجار، ضعیف و کم‌رنگ است. در این محیط‌ها افراد تلاشی برای مدیریت چشم‌هایشان انجام نمی‌دهند و نه‌ تنها نگاه می‌کنند، بلکه درباره سوژۀ تماشا حرف هم می‌زنند. ولی در کلان‌شهرها که محل شکل‌گیری هویت‌ها و سبک‌های زندگی متفاوت است بی‌اعتنایی مدنی، هنجاری اجتناب‌ناپذیر است.

البته باید این نکته را نیز یادآوری کرد که در جهان جدید، افراد می‌آموزند که در کدام موقعیت‌ها باید تابع هنجار بی‌اعتنایی مدنی باشند و در کدام موقعیت‌ها، خیره‌شدن و چه‌بسا مداخله، امری مشروع و موجه است. نگاه به کودک یا سالمندی تکیده و مستأصل یا هر فردی که در موقعیتی مخاطره‌آمیز قرار دارد، امری سرزنش‌آمیز نیست و چه‌بسا گفتگو و کمک به آنها تحسین‌برانگیز نیز باشد. ولی نگاه مستمر و مستقیم به فردی که ظاهر و لباسی متفاوتی دارد، نقض‌کنندۀ بی‌اعتنایی مدنی است.

سخن پایانی: جای بسی خوشحالی است که این روزها که متفاوت پوشی زیاد شده است، اغلب مردم در شهرهای بزرگ، به بی‌اعتنایی مدنی پایبندند. ولی در کل اگر در فضاهای عمومی افرادی متفاوت پوش می‌بینید بی‌اعتنایی مدنی پیشه کنید. نگاه وَراندازانه شما به دیگری، مداخله در حریم اوست. با دیگران همان‌طور رفتار کنید که انتظار دارید دیگران با شما رفتار کنند.

#فردین_علیخواه

@Paradisoland
برای این‌که به بهترین نسخه از خودتان تبدیل شوید، باید دائماً اعتقادات‌تان را ویرایش و هویت خود را به‌روزرسانی کنید و توسعه دهید.

@Paradisoland
هرگاه که تغییر اجتماعی آغاز گردد، دیگر نمی‌تواند به عقب بازگردد.
آنکه را خواندن آموخته، نمی‌توانید بی‌سواد کنید.
کسی را که احساس غرور کرده، نمی‌توانید تحقیر کنید.
نمی‌توانید مردمی را که دیگر ترسی ندارند، سرکوب کنید.
ما آینده را دیده‌ایم و آینده از آنِ ماست.

@Paradisoland
بزرگ‌ترین بدبختی آدمی این است که در برابر ستم، جرأت طغیان‌ را از دست بدهد.
لحظه‌ای که انسان ستم را به آسانی تحمل کند، شوم‌ترین دوره‌ی حیاتش آغاز می‌گردد.

#برتولت_برشت
#ارباب_پونتیلا_و_برده‌اش_ماتی

@Paradisoland
«معمولی بودن»

ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوشمان می‌آید، بُت درست کنیم و از آن‌ها «اَبَر انسان» بسازیم. و وقتی آن شخصیتِ ابرانسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم.
واقعیت آن است که همه، آدم‌های معمولی‌ای هستند. حتی آن‌هایی که ما ابرانسان می‌پنداریم هم وقتی می‌خوابند، آبِ دهن‌شان روی بالش می‌ریزد، آن‌ها هم دچار اسهال و یبوست می‌شوند، می‌ترسند، دروغ می‌گویند، عرقِ‌شان بوی بد می‌دهد و دهن‌شان سرِ صبح، بو می‌دهد.
بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تئاتر آموزش بدهم، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف، دوست داشتند بگویند که مربی‌ِ ما، آدمِ خیلی عجیب و غریبی ست!
اولین چاره‌ کار این بود که از آن‌ها بخواهم «استاد» خطابم نکنند. چون اصولاً این لفظ برای منی که سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم، عنوانِ اشتباهی است.
در قدم بعد، سعی کردم به‌ آنها نشان دهم که من هم مثلِ همه‌ی آدم‌های دیگر، نیازهای طبیعی‌ خودم را دارم.
عصبانی می‌شوم، غمگین می‌شوم، گرسنه می‌شوم، دست و بالم درد می‌گیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همه‌ آدم‌ها دارند.
اما به نظرم، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فراانسانی و غیرواقعی بسازند؛
اول، احترام؛
حتی جلوی پای یک پسربچه‌ی هفت ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ پنج ساله از در عبور کرد. باید آن قدر به دیگران احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزش‌تر و مهم‌ترند.
و بعد، راست‌گویی!
به عقیده‌ من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگ‌تر و انسانی‌تر از راست‌گویی نیست. اعترافِ به «ندانستن» و «نتوانستن» یکی از بزرگ‌ترین سَدهایی ست که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم.

اطرافیان اگر بدانند که ما هم مثلِ همه‌ آدم‌های دیگر، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم، هرگز تصورشان از ما، تصوری فراواقعی نخواهد شد.
این‌هایی که گفتم، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوق‌ها هم می‌آید.
به یک دل‌داده‌ی شیفته باید گفت:
«کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه می‌بینی، در خلوتش، یک معمولی تمام‌عیار می‌شود!... تو با یک آدمِ معمولی طرفی، نه یک اَبَرقهرمانِ سوپراستار!» همه‌ی ما آدم‌ایم. آدم‌های خیلی معمولی. 

#دالتون_ترومبو

@Paradisoland
مردمان، بی‌خود و بی‌جهت، بی‌دلیل و بی‌بُرهان، دست به شورش و مقاومت نمی‌برند. چنین نیست صبح روزی دلپذیر از خواب آرام برخیزند و از روی دلخوشی و تفریح، یا برای مشغولیت، بر دولت بشورند و یا، به جهت اهداف فتنه‌گرانه یا افکار شیطانی، به کوچه و خیابان بریزند و امنیت و نظم را برهم بزنند. سوءظنِ مطلق به هر نوع شورش و مقاومت، به بدبینی و بدگمانی افراطی به سِرشت و ذاتِ انسانی برمی‌گردد که خیلی به درد حکومت‌های سلطه‌جو و مستبد می‌خورد. یعنی ایده‌ای که انسان‌ها را ذاتاً احمق، رَذل، شرور و طماع می‌بیند که عقلی و درکی برای تشخیص خیر خود ندارند و محتاج آقابالاسری مُقتدرند. مردمان هرچه به حال خود رهاتر و آزادتر باشند، بیشتر همدیگر را می‌دَرَند، پس، بند و زنجیری باید تا رام گردند. چنین نگاهی هم پشتیبان استبداد است، هم مطلقاً به مقاومت مردمی بدبین. چون مردمانِ یاغی، شورش‌شان هم به جهت شرارت و طمع بیشتر و رها شدن از بند مَدَنیّت است. پس، شورش مطلقاً نارواست.

انسان‌ها، البته نه سراسر نیک‌اند و نه سراسر شَر، بهره‌ای از عقل و فهم بُرده‌اند، هوشی برای درک خیر خود دارند، نصیبی از خیرخواهی و دِگرپذیری دارند و البته امکان رشد و پیشرفت اخلاقی و رفتاری نیز. به تعبیر «جان رالزی»، انسان‌ها عاقل و معقول‌اند. از این حیث، شورش‌گری مردمان در برابر حکومت، شاید سبب و دلیلی دارد، و چه بسا معقول و مُوَجه باشد و برآمده از خِرَد و نیکی آن‌ها، نه جَهل و شَرشان. همچنین روی‌آوردن جمعی به شورش و انقلاب، نشانه‌ای است از بی‌عدالتی گسترده و ستمگری وسیع و ناکامی و نارسایی سیاسی و اجتماعی.

این نگرش به «جان لاک» برمی‌گردد؛ لاک تشکیل حکومت را به‌ مثابۀ پایان وضع جنگی می‌دید. او استدلال می‌کرد که مردمان غالباً، وقتی شورش می‌کنند که تحت ظلم و ستم قرار بگیرند، و این زمانی است که حکومت علیه‌شان اعلان جنگ کرده با‌شد. مردم وقتی به انقلاب روی می‌آورند که به ستمگری آشکار و توطئه علیه آزادی به شکلی گسترده آگاه شده باشند. پس در نظر لاک، مسئول اصلی شورش، حکومتی است که جنگ را با ملت آغاز کرده است و این جنگ یعنی تجاوز و تَعَدی به حقوق و آزادی شهروندان.
«جان رالز» نیز در «لیبرالیسم سیاسی» از این نظریۀ انسان‌شناسانه بهره برده است؛ اشخاص دست به مقاومت و انقلاب نمی‌برند مگر آنکه جایگاه اجتماعی آنان در ساختار اساسی، بَس ناعادلانه باشد.
هواداری از اندیشه‌ی براندازانه، علامت یک بحران قریب‌الوقوع است و نشانهۀ ساختارِ اساسی ناعادلانه و آزارنده، هشداری که نشان می‌دهد راه‌های دادخواهی، بسته است و جامعه آمادۀ درآمدن به مراحل تُندرَوی‌.

چارۀ کار، تغییر و اصلاح در ساختار سیاسی حکومت است نه دست‌کاری در طبع انسان و ماهیت مردم. و دموکراسی همین است. دموکراسی، چارۀ انقلاب و شورش و براندازی است. آنچنان که « کارل پوپر» گفت؛ دموکراسی احتراز از حکومتی است که تنها با خونریزی و خشونت بتوان از شرش رَها شد و روی‌آوردن به حکومتی که بدون انقلاب و به صورت مسالمت‌آمیز بتوان حاکمان‌اش را در انتخابات آزاد عزل کرد. گذار به دموکراسی، تغییر در حکومت است نه مردم. وانگهی، مردمان در نظام‌های استبدادی، ماهیت و طبیعتی متفاوت با مردمان در جوامع دموکراتیک ندارند؛ همان عقلی را دارند که آنان دارند و همان احساساتی که آنان برخوردارند. درد می‌کشند، رنج می‌برند، می‌خورند، می‌آمیزند، می‌خوابند، تولید مثل می‌کنند، آسمان را آبی و خون را سرخ می‌بینند، بیمار می‌شوند و می‌میرند.

از آن لب بام هم البته نباید افتاد. چنین نیست که انسان‌ها موجوداتی سراسر خیرخواه و نیک‌سرشت و عاقل باشند، آن قدری که از وجود دولت بی‌نیاز شوند. چنین نیست که هر شورشی و اعتراضی، موجه و راست با‌شد. چنین نیست که ارادۀ عمومی، مقدس و بی‌حَد و حَصر باشد و به قول معروف، صدای مردم، صدای خدا.
فرض کنید ارادۀ اکثریت، علیه حقوق اقلیت باشد و صدای مردم ناقض آزادی آنان. چنین اراده‌ای محترم و چنین صدایی خدایی است؟ می‌توان بحث کرد که چه انقلاب و شورشی موجه یا ناموجه است. اما نمی‌توان پیشاپیش هرگونه اعتراض را رَد و نَفی کرد. این بحث محتاج این مقدمه است که شورش می‌تواند مُوَجَه و رَوا باشد.
همچنین، باید در نظر داشت که بشر متمدن‌تر و مدنی‌تر و اخلاقی‌تر شده است. ما امروز غالباً با جوامع متمدن یا نیمه‌متمدن مواجه هستیم نه مردمان بَدَوی و وحشی. به این جهت، انسان‌ها عاقل‌تر و معقول‌تر شده‌اند. هرچه به سمت بَدَویت برویم، شورش‌ها نامعقول‌ترند و هرچه به سمت تمدن برویم، شورش‌ها معقول‌ترند.

#جان_سیمور_لوکاس


@Paradisoland
Telegram Center
Telegram Center
Канал