Смотреть в Telegram
مردمان، بی‌خود و بی‌جهت، بی‌دلیل و بی‌بُرهان، دست به شورش و مقاومت نمی‌برند. چنین نیست صبح روزی دلپذیر از خواب آرام برخیزند و از روی دلخوشی و تفریح، یا برای مشغولیت، بر دولت بشورند و یا، به جهت اهداف فتنه‌گرانه یا افکار شیطانی، به کوچه و خیابان بریزند و امنیت و نظم را برهم بزنند. سوءظنِ مطلق به هر نوع شورش و مقاومت، به بدبینی و بدگمانی افراطی به سِرشت و ذاتِ انسانی برمی‌گردد که خیلی به درد حکومت‌های سلطه‌جو و مستبد می‌خورد. یعنی ایده‌ای که انسان‌ها را ذاتاً احمق، رَذل، شرور و طماع می‌بیند که عقلی و درکی برای تشخیص خیر خود ندارند و محتاج آقابالاسری مُقتدرند. مردمان هرچه به حال خود رهاتر و آزادتر باشند، بیشتر همدیگر را می‌دَرَند، پس، بند و زنجیری باید تا رام گردند. چنین نگاهی هم پشتیبان استبداد است، هم مطلقاً به مقاومت مردمی بدبین. چون مردمانِ یاغی، شورش‌شان هم به جهت شرارت و طمع بیشتر و رها شدن از بند مَدَنیّت است. پس، شورش مطلقاً نارواست. انسان‌ها، البته نه سراسر نیک‌اند و نه سراسر شَر، بهره‌ای از عقل و فهم بُرده‌اند، هوشی برای درک خیر خود دارند، نصیبی از خیرخواهی و دِگرپذیری دارند و البته امکان رشد و پیشرفت اخلاقی و رفتاری نیز. به تعبیر «جان رالزی»، انسان‌ها عاقل و معقول‌اند. از این حیث، شورش‌گری مردمان در برابر حکومت، شاید سبب و دلیلی دارد، و چه بسا معقول و مُوَجه باشد و برآمده از خِرَد و نیکی آن‌ها، نه جَهل و شَرشان. همچنین روی‌آوردن جمعی به شورش و انقلاب، نشانه‌ای است از بی‌عدالتی گسترده و ستمگری وسیع و ناکامی و نارسایی سیاسی و اجتماعی. این نگرش به «جان لاک» برمی‌گردد؛ لاک تشکیل حکومت را به‌ مثابۀ پایان وضع جنگی می‌دید. او استدلال می‌کرد که مردمان غالباً، وقتی شورش می‌کنند که تحت ظلم و ستم قرار بگیرند، و این زمانی است که حکومت علیه‌شان اعلان جنگ کرده با‌شد. مردم وقتی به انقلاب روی می‌آورند که به ستمگری آشکار و توطئه علیه آزادی به شکلی گسترده آگاه شده باشند. پس در نظر لاک، مسئول اصلی شورش، حکومتی است که جنگ را با ملت آغاز کرده است و این جنگ یعنی تجاوز و تَعَدی به حقوق و آزادی شهروندان. «جان رالز» نیز در «لیبرالیسم سیاسی» از این نظریۀ انسان‌شناسانه بهره برده است؛ اشخاص دست به مقاومت و انقلاب نمی‌برند مگر آنکه جایگاه اجتماعی آنان در ساختار اساسی، بَس ناعادلانه باشد. هواداری از اندیشه‌ی براندازانه، علامت یک بحران قریب‌الوقوع است و نشانهۀ ساختارِ اساسی ناعادلانه و آزارنده، هشداری که نشان می‌دهد راه‌های دادخواهی، بسته است و جامعه آمادۀ درآمدن به مراحل تُندرَوی‌. چارۀ کار، تغییر و اصلاح در ساختار سیاسی حکومت است نه دست‌کاری در طبع انسان و ماهیت مردم. و دموکراسی همین است. دموکراسی، چارۀ انقلاب و شورش و براندازی است. آنچنان که « کارل پوپر» گفت؛ دموکراسی احتراز از حکومتی است که تنها با خونریزی و خشونت بتوان از شرش رَها شد و روی‌آوردن به حکومتی که بدون انقلاب و به صورت مسالمت‌آمیز بتوان حاکمان‌اش را در انتخابات آزاد عزل کرد. گذار به دموکراسی، تغییر در حکومت است نه مردم. وانگهی، مردمان در نظام‌های استبدادی، ماهیت و طبیعتی متفاوت با مردمان در جوامع دموکراتیک ندارند؛ همان عقلی را دارند که آنان دارند و همان احساساتی که آنان برخوردارند. درد می‌کشند، رنج می‌برند، می‌خورند، می‌آمیزند، می‌خوابند، تولید مثل می‌کنند، آسمان را آبی و خون را سرخ می‌بینند، بیمار می‌شوند و می‌میرند. از آن لب بام هم البته نباید افتاد. چنین نیست که انسان‌ها موجوداتی سراسر خیرخواه و نیک‌سرشت و عاقل باشند، آن قدری که از وجود دولت بی‌نیاز شوند. چنین نیست که هر شورشی و اعتراضی، موجه و راست با‌شد. چنین نیست که ارادۀ عمومی، مقدس و بی‌حَد و حَصر باشد و به قول معروف، صدای مردم، صدای خدا. فرض کنید ارادۀ اکثریت، علیه حقوق اقلیت باشد و صدای مردم ناقض آزادی آنان. چنین اراده‌ای محترم و چنین صدایی خدایی است؟ می‌توان بحث کرد که چه انقلاب و شورشی موجه یا ناموجه است. اما نمی‌توان پیشاپیش هرگونه اعتراض را رَد و نَفی کرد. این بحث محتاج این مقدمه است که شورش می‌تواند مُوَجَه و رَوا باشد. همچنین، باید در نظر داشت که بشر متمدن‌تر و مدنی‌تر و اخلاقی‌تر شده است. ما امروز غالباً با جوامع متمدن یا نیمه‌متمدن مواجه هستیم نه مردمان بَدَوی و وحشی. به این جهت، انسان‌ها عاقل‌تر و معقول‌تر شده‌اند. هرچه به سمت بَدَویت برویم، شورش‌ها نامعقول‌ترند و هرچه به سمت تمدن برویم، شورش‌ها معقول‌ترند. #جان_سیمور_لوکاس @Paradisoland
Telegram Center
Telegram Center
Канал