🌷🌷عشاق الهی🌷🌷

#خاطرات_شهید
Канал
Логотип телеграм канала 🌷🌷عشاق الهی🌷🌷
@oshagh_elahiПродвигать
369
подписчиков
17,9 тыс.
фото
3,76 тыс.
видео
584
ссылки
👥خادمان کانال 👤 @ramin_v 👤 @Amir_hobolmahdi 👤 @Hasti6774 👤 @Bmamz 🔹تبادل: 👤 @Someone_is_alive 🔹پاسخگویی به مسائل شرعی: 👤 @shamimbahramiooo
#خاطرات_شهید

وقتی بهم گفت «ازت راضی نیستم»
انگار دنیا روی سـرم خراب شده بود
پـــرسیدم: «واسه چی؟»

گــفت:چــرا مــواظب #بیـــــت‌المال
نیستی میدونی اینا رو کی فرستاده
میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟!
همه‌ش امانته!

گفتم: حاجی میگی چی شده یا نه؟
دستش را باز کرد #چهار تا حبّه قند
خاکی تـوی دستش بود دم در چادر
تدارڪات پیدا ڪرده بود!

#شهید #مهدی_باکری🌷

🌺🍃 @oshagh_elahi 🍃🌺
#خاطرات_شهید

شهید مهدی نوروزی اهل کرمانشاه معروف به شیر سامرا بود. او در تاریخ 20 دی ماه 93 و در دفاع از حرمین عسکریین در سامرا توسط گروهک تروریستی داعش به شهادت رسید. پیکر مطهر این شهید در 24 دی ماه 93 در کرمانشاه تشییع و به خاک سپرده شد.

همسرش در مورد توصیه‌های شهید نسبت به شرکت در #پیاده_روی_اربعین می‌گوید:
آقا مهدی همیشه به بنده می‌گفت که سفر زیارتی امام حسین(ع) را هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی ترک نکن! حتی اگر شده سالی یک مرتبه آن هم در موقع اربعین شهادت امام حسین(ع) خود را به کربلا برسان، حتی اگر شده فرش خانه‌ات را بفروش و مقدمات سفر کربلا را مهیا کن و این سفر را ترک نکن و این شاخص‌ترین سخنی بود که آقا مهدی درباره سفر اربعین به بنده می‌گفت.


#شهید #مهدی_نوروزی🌷



🥀@Oshagh_elahi🥀
#خاطرات_شهید


لباس های شسته شده
سرهنگ خلیل صرّاف

زمانی که در قرارگاه رعد بودیم.گاهی بچه ها هنگام رفتن به حمام لباسهای چرک خود را کنار حمام می گذاشتند تا بعدا آنها را بشویند.بارها پیش آمده بود که وقتی برای شستن لباس هایشان رفته بودند،آنها را شسته و پهن شده می یافتند و با تعجب از این که چه کسی این کار را انجام داده،در شگفت می ماندند.
سرانجام یک روز معما حل شد و شخصی خبر آورد که آن کس که به دنبالش بودید،کسی جز تیمسار بابایی،فرمانده قرارگاه نیست.از آن پس بچه ها از بیم آنکه مبادا زحمت شستن لباس هایشان بر دوش جناب بابایی بیفتد،یا آنها را پنهان می کردند و یا زود می شستند و دیگر لباس چرک در حمام وجود نداشت.

#شهید_خلبان #عباس_بابایی
#سالروز_شهادت

🌺🍃 @oshagh_elahi 🍃🌺
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬🌷

#خاطرات_شهید

آقاقاسم(مهدی) در همه کارها به خدا توکل می‌کرد. نمازش را در هر شرایطی اول وقت می‌خواند. احترام زیادی به پدر و مادرش می‌گذاشت و هر کاری از دستش بر می‌آمد برایشان انجام می‌داد و هرگز کوتاهی نمی‌کرد. اهل غیبت نبود و اگر کسی در جمعی غیبت می‌کرد، حتماً متذکر می‌شد. مهدی من گوش به فرمان رهبری بود و پشتیبان ولایت فقیه، به طوری که در وصیتنامه‌شان به همه تأکید کرده است که پشتیبان ولایت باشید و از خط ولایت فاصله نگیرید. ایشان آرام و قرار نداشت و آنقدر از شهادتش مطمئن بود که می‌گفت در نماز شبت هر چی از خدا بخواهی می‌دهد.

#شهید_قاسم_غریب
راوی: #همسر_شهید

🌺🍃 @oshagh_elahi 🍃🌺
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠

🍁 #خاطرات_شهید_ابراهیم_هادی
سن شهادت: 25 سال
اهل شهرستان تهران
قسمت 6⃣1⃣
#حوزه_آقای_مجتهدی

🌿ابراهیم خیلی معنوی تر شده بود. متوجه شدم دروس، حوزوی می خونه. شب وقتی از زورخانه بیرون می رفتم گفتم: «داش ابرام حوزه میری و به ما چیزی نمی گی؟» خیلی آهسته گفت: «آدم حیف عمرش را فقط صرف خوردن و خوابیدن بکنه. من طلبه رسمی نیستم. همینطوری برای استفاده میرم، عصرها هم میرم بازار ولی فعلا به کسی حرفی نزن.» تا زمان پیروزی انقلاب روال کاری ابراهیم به همین صورت بود. بعد از انقلاب مشغولیت های ابراهیم زیاد شد که دیگر به کارهای قبلی نمی رسید.
🍁🍁🍁
📚کتاب سلام بر ابراهیم ، صفحه 46

🕊جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات......


┄┅═══✼🌸✼═══┅┄
➢➣➤ @oshagh_elahi
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠

#خاطرات_شهید_ابراهیم_هادی
سن شهادت: 25 سال
اهل شهرستان تهران
قسمت 4⃣
دعای توسل

🍁🍁🍁
🌿ابراهیم در دوران دبیرستان با ورزش باستانی آشنا شد. او شب ها به زورخانه حاج حسن می رفت. حاج حسن، عارفی وارسته بود. حاج حسن بیشتر شب ها ابراهیم را می فرستاد وسط گود، او هم در یک دور ورزش، معمولا یک سوره قرآن، دعای توسل و یا اشعاری درباره اهل بیت می خواند. هر وقتم صدای اذان مغرب می آمد، بچه ها ورزش را قطع می کردند و داخل همان گود زورخانه پشت سر حاج حسن نماز جماعت می خواندند.
🍁🍁🍁
🌿یکبار بچه ها بعد از ورزش در حال لباس پوشیدن و مشغول خداحافظی بودند. مردی سراسیمه وارد شد! بچه خردسالی را نیز در بغل داشت. گفت حاج حسن نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا کنید. بچه ام مریضه، دکترا جوابش کردند. ابراهیم بلند شد و گفت: لباساتون را عوض کنید و بیایید توی گود. خودش هم آمد وسط گود. آن شب ابراهیم در یک دور ورزش، دعای توسل را با بچه ها زمزمه کرد. بعد هم از سوز دل برای آن کودک دعا کرد. آن مرد هم با بچه اش در گوشه ای نشسته بود و گریه می کرد.
🍁🍁🍁
🌿دو هفته بعد حاج حسن گفت همون بنده خدایی که بچه اش مریض بود مشکل بچه اش حل شده است واسه همین روز جمعه ما را نهار دعوت کرده است. برگشتم ابراهیم را نگاه کردم. مثل کسی که چیزی نشنیده، آماده رفتن می شد. اما من شک نداشتم، دعای توسلی که ابراهیم با آن شور و حال عجیب خواند کار خودش را کرده است.
🍁🍁🍁
📚کتاب سلام بر ابراهیم ، صفحه 18 الی 19


🕊جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات......

┄┅═══✼🌸✼═══┅┄
➢➣➤ @oshagh_elahi