اتحاد ملی ایران

#محمد_محبی
Канал
Логотип телеграм канала اتحاد ملی ایران
@omidiranazadПродвигать
36,26 тыс.
подписчиков
60 тыс.
фото
51,3 тыс.
видео
8,6 тыс.
ссылок
هموطن سکوتت رافریادکن اندیشه ات رابیدارکن وجهلت راکنار بگذار بعد با فنجانی قهوه بسراغم بیا تا ازآزادی سخن بگوییم ماباآگاهی به آزادی میرسیم! اینستاگرام Instagram.com/omidiranazad X x.com/OmidIranAzad
امتناع،_و_عدم_موضوعیت_فدرالیسم_و.pdf
646.1 KB
✳️ فایل PDF نوشتار مفصل بنده درباره مفهوم حقوقی فدرالیسم، با موضوع «امتناع و عدم موضوعیت فدرالیسم و فدرال‌طلبی درمورد ایران کنونی»، که در آن به تمامی جوانب آن پرداخته‌ام.
یکی از بی‌معنی‌ترین مباحث در میان برخی از باشندگان سیاسی ایرانی، که ناشی از فقر دانش سیاسی و حقوقی است، بحث فدرالیسم و فدرال‌طلبی درباره وضعیت کنونی ایران، و ساخت دوگانه «فدرال‌طلب/مرکزگرا»! است. موافقت یا مخالفت با فدرالیسم و فدرال‌طلبی در مورد ایران کنونی، هیچ موضوعیتی ندارند. کسانی که خود را فدرال‌طلب، ومخالفان خود را مرکزگرا می‌نامند. از دو حالت خارج نیستند، یا هیچ فهمی از فدرالیسم ندارند، و یا اینکه در فکر فراهم کردن شرایط تجزیه و نابودی ایران هستند. هیچ هدف و انگیزه دیگری نمی‌توانند داشته باشند. فدرالیسم، ابزاری برای تأسیس کشور با قلمرو جدید است، حرکت از کثرت به وحدت، و از جزء به کل است، نه بالعکس. فدرال‌طلبی درباره ایران کنونی، به مراتب بدتر از تجزیه‌طلبی است. باید برای همیشه به این بحث‌های بی‌مبنا خاتمه داد. فدرالیسم، برای تمرکززدایی، توزیع قدرت، رفع تبعیض و توسعه‌نیافتگی مناطق و نواحی، و حل مشکل قومیت، ابداع نشده است.

#محمد_محبی
نژادپرستی ابلهانه!
@OmidIranAzad
نژادپرستی و کلاً تأکید افراطی بر عنصر نژاد و قومیت، و فخرفروشی با آن، و ایجاد فاصله بین خود و دیگران، براساس ِنژاد و قومیت، در دنیایِ کنونی، کاری نفرت‌انگیز، غیرعقلانی و ناشی از عقب‌افتادگیِ تمدنی، و خصلتِ دگرستیزی و دگرناپذیری است. در دنیایِ مدرن، ما با پدیده‌ای بنام «انسان» (انسان بدون هیچ پسوند و پیشوند) مواجه هستیم، این انسان، در واقع «شهروند» و «فرد مستقل و دارای اراده آزاد» محسوب می‌شود، نه نتیجه ماشین جوجه‌کشی نژاد و قومیت، و سرباز محتوم و ابدی گروه قومی ونژادی خاص! این «انسان» صرفاً به واسطه فردبودن و شهروندبودن دارای حق است، فارغ از هر رنگ و نژاد وقومیت و جنسیت و زبان و فرهنگ و ...! فقط شهروند است که دارای حق می‌باشد. در عصرِ کنونی، تنها تقسیم‌بندی دقیق انسان‌ها پدیده «ملت» (Nation) است. و در هر کشور مستقلی، فقط یک ملت وجود دارد، ملت ایران، ملت هند، ملت چین، ملت ترکیه، ملت مصر و ... تقسیم‌بندی‌های قومیتی (اتنیکی) هم کاملاً نسبی هستند، چون هیچ مرزی برای قومیت‌های داخل یک کشور نمی‌تواند وجود داشته باشد، لذا قومیت فقط در حد یک نهاد فرهنگی و اجتماعی است و نمی‌تواند یک تقسیم‌بندی سیاسی و حقوقی محسوب شود.
🔹 اما وقتی یک انسان، ننگِ نژادپرستی و قومیت‌گرایی را به جان می‌خرد، منطقی این است که حداقل سنگِ قومیت و نژادِ خودش را به سینه بزند و نسبت به قومیت و نژادِ خودش تعصب داشته باشد، نه نسبت به بیگانگان! ابلهانه‌ترین و مشمئزکننده‌ترین نسخه نژادپرستی را می‌توان در میان پان‌ترکیست‌ها و قومیت‌گرایان آذربایجان جستجو کرد. مفلوک‌ترین ابناء بشر که اصلاً نمی‌فهمند که دارند از چه چیزی حرف می‌زنند؟! خود را «هویت‌طلب» (کذا) می‌نامند، اما بی‌هویت‌ترین انسان‌های روی زمین هستند! از لحاظ نژادی، ژنتیکی، تباری و حتی تاریخی، هیچ قرابتی بین ساکنان آذربایجان با اقوام ترک وجود ندارد. حتی در خود کشور ترکیه، با وجود اینکه در چند قرن اخیر، پاک‌سازی‌هایِ قومی و نژادیِ گسترده‌ای توسط امپراطوریِ عثمانی و جمهوریِ ترکیه جدید صورت گرفته است، اما تحقیقات علمیِ ژنتیکی نشان می‌دهد که نقشه ژنتیکیِ فقط 7 درصد مردم ترکیه کنونی، به نژاد ترک نزدیک است. اما خنده‌دار است که یک شهروندِ ایرانیِ آذربایجان، چنان بر «ترک بودن» خود تعصب می‌ورزد که در مقابل کلمه زیبا و برازنده «آذری»، رگ گردنش باد می‌کند و خون جلویِ چشمش را می‌گیرد! آیا دلیلی غیر از خودباختگی و وطن‌فروشی و وابستگی به نهادهای امنیتی ترکیه، می‌تواند این سفاهت را توجیه کند؟! آیا دلیلی غیر از ازخودبیگانگی می‌تواند باشد؟! آیا دلیلی غیر از تلاش برای آسیمیله کردن فرهنگ و زبان آذربایجانی و همگون‌سازی آن با فرهنگ و زبان ترکیه‌ای، در راستای هدف «ترکستان بزرگ» (هدفی که توسط دولت ترکیه دنبال می‌شود) دارد؟! آخر اگر در هر کشوری به یک انسان «قرقیز» (که از لحاظ نژادی و تباری، بیشترین قرابت را به نژاد ترک دارد و اساساً قرقیزها، قومی از اقوام ترک هستند)، بگویی «قِرقیز»، او هم در جواب خواهد گفت که «قرقیز دَدَندی، من تورکم»؟! یا خواهد گفت، «هارای هارای، من تورکم»؟!!
در حالیکه، طبق معتبرترین پژوهش‌های علم ژنتیک، جمعیت و مردمان کنونی ایران، از حدود 12 هزار سال پیش تاکنون در این سرزمین در کنار هم زندگی می‌کنند و بیشترین قرابت تباری و ژنتیکی دارند. از لحاظ فرهنگی هم بیشترین اشتراک در میان ایرانیان دیده می‌شود و تنها یکسری تفاوت‌ها از لحاظ زبان و گویش وجود دارد، که آن هم از ویژگیهای سرزمین ایران است، و این سرزمین همیشه این کثرت‌ها را حفظ کرده است. و اساساً حافظ فرهنگ‌ها و زبان اقوام، همین «ایران» است. نه چیز دیگر! آن وقت با کدام منطق، یک انسانی، حاضر می‌شود، خودش را هم‌تبار انسان‌های خارج از تبار خود فرض کند و از آن بدتر، نسبت به هم‌میهنان و هم‌تبارانِ خود، نفرت‌پراکنی کند؟! حتی از لحاظ مؤلفه‌های فرهنگی هم، فرسنگ‌ها فاصله، بین فرهنگ مردم آذربایجان (به عنوان بخشی از ملت ایران)، با فرهنگ اقوام ترکی (اعم از ترکان دشت قپچاق و آسیای میانه و ترکستان شرقی و حتی کشور ترکیه) وجود دارد. اینکه می‌گوییم فرهنگ مردم آذربایجان، با فرهنگ اقوام ترکی، فاصله زیادی دارد، به معنای بی‌احترامی و تحقیرشمردن آن اقوام نیست، بلکه تأکید بر مؤلفه‌های فرهنگی خودمان است. قطعاً هر فرهنگی در هر کشوری، در جای خود محترم است. و داشتن رابطه فرهنگی با اقوام و ملل دیگر و شناخت دقیق آنها، امری لازم و ضروری، و بسیار نیکوست. شخصاً در مورد فرهنگ و ادبیات و موسیقی و فولکلورِ اقوام ترک آسیای میانه، مطالعات و تحقیقات زیادی کرده‌ام و از موضوعات مورد علاقه من است. حاضرم با همه قومیت‌گرایان در این مورد بحث کنم و نشان دهم که کوچک‌ترین اطلاعی در این مورد ندارند و فقط زوزه سفاهت می‌کشند.
@OmidIranAzad
دکتر #محمد_محبی
اتحاد ملی ایران
پادشاه فقید فقط در زمین ایران ایستاده بود... @OmidIranAzad
✳️ شاه فقط در زمین «ایران» ایستاده بود.
در مورد شاه فقید ایران، مرحوم محمدرضاشاه پهلوی، کلیشه‌های بی‌پایه زیادی مطرح است، یکی از کلیشه‌ها را مخالفین غیرمذهبی و ضدمذهبی او ساخته‌اند، مبنی بر اینکه وی فردی مذهبی بود. و یکی هم اینکه او بخاطر ترسو بودن از کشور رفت. انگار برای ماندن، باید حمام خون راه می‌انداخت!
شاه یک مسلمان شیعه غیرمتشرع بود، مسلمانی او آلوده به ویروس ایدئولوژی‌های زمانه نبود، و تقریباً مثل مسلمانی مردم عادی بود. کشور را با در نظر گرفتن برخی قواعد به دردبخور تشیع، خیلی خوب اداره می‌کرد. قانون خانواده و اصلاحات قانون راجع به مجازات عمومی، و از همه مهم‌تر اصلاحات درخشان اوایل دهه چهل، مانند اعطای حق رأی به زنان، گواه این مدعاست. در عصر او نهاد دین حرمت داشت و در عین حال بخش‌های تندرو و رادیکال آن کنترل می‌شدند. شاه در برخورد با نهاد دین کمترین اشتباه را داشت. او شباهت زیادی به شاهان اصلاح‌گر اروپا در قرون 15 تا 18 دارد که هم به اصلاح و کنترل نهاد دین در مقابل «ولایت وطلقه پاپ و کلیسا» کوشیدند و هم در اصلاح اقتصادی و فرهنگی و سیاسی همت گماشتند.
اما شوربختانه زور شاه ایران‌زمین به ارتجاع سرخ و سیاه، و عقبه گفتمانی و تبلیغاتی و لجستیکی آن نمی‌رسید. وی عمق خطر ارتجاع سرخ و سیاه را از همان دهه سی فهمیده بود. این سخن مخالفان او که به طعنه می‌گویند، او ترسو بود و چمدانش آماده بود تا از کشور برود، خلاف واقعیت است. رفتن او بخاطر وطن‌دوستی و انسان‌دوستی و فداکاری او بود. او به فراست دریافته بود که اگر به جنگ تمام‌عیار با ارتجاع سرخ و سیاه می‌رفت، یک جنگ داخلی خونین در ایران شکل می‌گرفت و هیچ تضمینی برای پیروزی در این جنگ وجود نداشت، و ممکن بود شیرازه ملت-دولت مدرن و جدید در ایران که او و پدرش و میهن‌پرستان بزرگ ایران‌زمین در طول نیم‌قرن با خون دل حفظ کرده بودند. به خوبی در حال تکامل بود، از هم بپاشد. شاهنشاه فقید در واقع خودش را فدای ایران کرد. و توپ را به زمین ملت ایران انداخت تا خودشان «ارتجاع سرخ و سیاه« را، که مسخ آن شده بودند، انتخاب کنند. شاه هرگز تن ورود ارتجاع به داخل حکومت نمی‌داد. نتیجه ارتجاع را در این 40 سال به عینه دیدیم، سخن برخی انقلابیون، از جمله چپها و مجاهدین و مصدقی‌ها و ... که می‌گویند، خمینی انقلاب را دزدید، مبنای سستی دارد. اتفاقاً ملت ایران شانس آوردند که خمینی و نهاد ولایت فقیه، وارث نهاد دولت در ایران شدند، وگرنه گروه‌های دیگر انقلاب (که آشفتگی فکری بیشتری داشتند)، فاجعه‌ای به مراتب بدتر برای ایران رقم می‌زدند. ارتجاع سرخ و سیاه، و در مجموع کادر انقلاب، اپوزیسیون شاه نبودند، بلکه دشمن تجدد ایرانی بودند.
حتی آن سفر چندروزه شاه در هفته آخر مرداد سال 1332 (که به دنبال طغیان و شورشِ خائنانه و احمقانه مصدق و فاطمی علیه بنیان‌های مشروطیت صورت گرفت)، بخاطر ترس نبود، و برای جلوگیری از جنگ داخلی بود. تنها شانسی که ملت و میهن در سال 1332 آورد این بود که مصدق پیر، اندکی، جوانک خیره‌سر و ماجراجوی کابینه خود یعنی فاطمی را کنترل کرد. و آرتش هم غائله را خواباند. سعید فاطمی، در گفتگو با شماره 22 مجله چشم‌انداز ایران گفت: صبح 28 مرداد حسین فاطمی با دمپایی و پیژامه و با یک حالت عصبانی وارد دفتر مصدق شد و گفت، من از وزارت امور خارجه استعفا می‌دهم و خواهش میکنم پست وزارت جنگ را به من بدهید. مصدق از او پرسید که برنامه‌ات برای وزارت جنگ چیست؟ یک لیستی از جیب خود درآورد که نام شاه، خواهر شاه و چندین مقام بلندپایه کشوری و لشکری در آن بود. گفت می‌خواهم امروز و فردا این افراد را اعدام کنم! مصدق گفت با استناد به کدام قانون؟! فاطمی پاسخ داد، با استناد به قانون انقلاب! بعد مصدق عصبانی شد و فریاد زد که قانون انقلاب یعنی چه؟! قانون من فقط قانون اساسی مشروطه است.
شاه فقط در زمین سفت ایران ایستاده بود. و ایران را با عینک «ایران» می‌دید نه با عینک ایدئولوژی و فرقه و قبیله و ...! دل در گرو توسعه و نوسازی ایران داشت. اما ارتجاع سرخ و سیاه، جامعه را مسخ کرده بود. مقاله درخشان مرتضی مردیها در شماره 27 مجله آفتاب (تیر 1382)، با عنوان «مرده‌ریگ سنت روشنفکری» به خوبی چگونگی مسخ‌شدن جامعه در برابر گفتمان‌سازی جریان روشنفکری اخته را شرح می‌دهد، او در بخشی از مقاله نوشت: «اصل اساسی سنت روشنفکری در ایران، نقد مطلق قدرت، و ایجاد انتظار حداکثری از حاکمیت است ... بسیاری از عناصر قدرت در رژیم پیشین، بسیار بیش از آن مقداری که بد بودند یا خطا کرده بودند، نشان داده شدند و مردم بسیار بیش از آن مقداری که مقداری که بی‌گناه و راستکار بودند، نشان داده شدند، تا از این تضاد بی‌نهایت که دروغی بیش نبود، آتشی برای انقلاب برافروخته شد. قصه این دروغ را جریان روشنفکری درست کرد و حاکمیت انقلابی، به خسارت‌بارترین شکل ممکن از آن استفاده کرد.»

دکتر #محمد_محبی