✳️ درباره وحشت از فراموش شدن و نگرانی از قضاوت تاریخ!
کمان را بمالید
#رستم بچنگ
به شست اندر آورد تیر خدنگ
بر او راست خم کرد و چپ کرد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست
چو سوفارش آمد به پهنای گوش
ز شاخ گوزنان برآمد خروش
چو بوسید پیکان سرانگشت اوی
گذر کرد بر مهرهٔ پشت اوی
بزد بر بر و سینهٔ
#اشکبوسسپهر آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قدر گفت ده
فلک گفت احسنت و مه گفت زه
#کشانی هم اندر زمان جان بداد
چنان شد که گفتی ز مادر نزاد
بیت آخر این شعر
#فردوسی بسیار تکان دهنده و یادآور شعر
#تنسی_کانک_لم_تکن #محمود_درویش برایم هست
قهرمان جهان هم باشی، روزی می رسد که گویی اصلا از مادر زاده نشده ای، بشر چقدر از فراموش شدن واهمه دارد، گاهی فکر میکنم
#تاریخ جعل شده تا انسان ها بر وحشتشان از مرگ غلبه کنند و بگویند خلاصه جایی در گورستان تاریخ نامی از ما چه به زشتی و چه خوبی برده خواهد شد، ولی واقعا برای انسان خردمند تاریخ چه اندازه باید مهم باشد؟ و آیا در انجام کارها باید به تاریخ و قضاوت آن بها داد؟ و آیا فراموش شدن انسان مجازات او هست؟
سوال های مهمی که ذهن را درگیر میکنند...
@oldnewspaper