موقعی که
#نصیری،
#خسروداد،
#ناجی و
#رحیمی را از پله ها به طرف پشت بام میبردند که اعدام کنند، تنها کسی که روی پای خودش میرفت، سپهبد رحیمی بود.
من قبل از پیروزی
#انقلاب با او ملاقات کردم. اوائل دیماه و قبل از رفتن
#شاه. مرحوم عراقی از پایش به من زنگ زد و گفت این سپهبد رحیمی، داش مشدی و لوطی مسلک است. اگر بروند با او صحبت بکنند و به او تامین بدهند، دست از کشتار برمیدارد. خدمت شهید
#بهشتی رسیدم و گفتم فلانی چنین صحبتی میکند.
مرحوم بهشتی گفت: "بعید است ولی برای این که مردم کمتر کشته بشوند خوب است با او صحبت بشود. خودت برو."
به محل فرمانداری نظامی تهران در پادگان لجستیک عباس آباد رفتم. اتاق خیلی بزرگی داشت. داخل رفتم.
گفت: "همانجا بایست. چه کار داری؟" گفتم: "پیغامی دارم" برخاست و پشت میز ایستاد. من چند قدم جلو رفتم.
گفت: "همانجا بایست. آمدهای چه بگویی؟"
گفتم: داستان این است و در پاریس خدمت امام عرض کردهاند شما آدمی هستی که لوطیگری سرت میشود. دست از کشتار بردار. اگر شما این کار را بکنید به شما تامین میدهیم...
تا این را گفتم کلاهش را از روی میز برداشت و برد گذاشت روی جالباسی که پالتویش روی آن آویزان بود و گفت:
"برو به اربابت بگو خون شاهنشاهی در رگهای ماست. ما به اصل شاهنشاهی وفاداریم. این شاه برود به پسرش وفاداریم. بعد با اشاره به کلاهی که روی جالباسی گذاشته بود گفت: "اصلا اگر کلاه شاهی را بر سر این چوب رختی هم بگذارند من به آن سلام نظامی میدهم..."
این گذشت تا اینکه غروب ۲۱ بهمن او را پیش من آوردند.
به او گفتم: "حالا نظرت چیه؟"
گفت: "من هنوز هم بر عقیده خودم هستم. جنگی بین ما و شما بود و شما بردید و ما را هم میکشید."
آن وقت که این چهار نفر را برای اعدام میبردند او باز سر موضعش بود. وقتی میخواست از پلهها بالا برود گفت:
"دستها و چشمهای مرا نبندید." و همانطور اعدام شد.
بقیه را زیر بغلهایشان را میکشیدند و میبردند.
🔘برای تاریخ میگویم/ خاطرات
#محسن_رفیقدوست، انتشارات سوره مهر
جسد پایینی:
#رضا_ناجی بالا /سمت چپ:
#منوچهر_خسروداد /بالا سمت راست:
#مهدی_رحیمی#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan