شاه فرتوت ابریقستان

#تلاش
Канал
Логотип телеграм канала شاه فرتوت ابریقستان
@oldkingofebrighestanПродвигать
2,64 тыс.
подписчиков
24,5 тыс.
фото
3,83 тыс.
видео
8,32 тыс.
ссылок
به مجله سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ادبی، هنری، ورزشی #شاه_فرتوت_ابریقستان خوش آمدید... ارتباط با ادمین: @oldking1976
از مکزیک تا ویرجینیا: حکایتی از حکمرانی در ایران!

دکتر محمد فاضلی

پرده اول. کورتس در 8 نوامبر 1519 به پایتخت امپراطوری آزتک (مکزیک فعلی) وارد شد. امپراطور موکتسوما با اسپانیایی‌ها برخوردی دوستانه داشت، اما آن‌ها خیلی سریع راه خزانه امپراطور را در پیش گرفتند. به خزانه که رسیدند طلاها را از اشیاء جدا کردند و «بلافاصله آتشی افروختند و تمامی آن‌ها را ذوب کردند و به صورت شمش درآوردند ... و به هر جا پا گذاشتند همه چیز را، تمامی آن‌چه را که می‌دیدند و به نظرشان خوب می‌رسید تصاحب می‌کردند.

اسپانیایی‌ها به سرزمینی رسیده بودند که طلای فراوان داشت و بعدها وقتی بر کل امپراطوری اینکا مسلط شدند، نیروی کار را برای استخراج طلا و نقره به‌کار گرفتند و بعد از دوران اولیه غارت طلا و نقره، نهادهای استعماری را برای بیگاری کشیدن و فراهم آوردن ثروت عظیم پادشاهی اسپانیا به‌کار گرفتند. مکزیک به گونه‌ای بود که #خلاقیت، #نوآوری و #تلاش لازم نبود، فقط #استثمار و #بهره‌کشی ضرورت داشت.

پرده دوم. انگلیسی‌ها به پشتوانه «کمپانی ویرجینیا» در چهاردهم ماه مه 1607 وارد آمریکای شمالی شدند و شهری به نام «جیمز تاون» را بنا نهادند. آمریکای شمالی در مقایسه با مکزیک طلا و نقره نداشت و حاکم قلمرو «پاوهاتان» هم از کنار آمدن با انگلیسی‌ها خودداری کرد و حتی تن به تجارت با ایشان نیز نداد. ذخیره غذایی مهاجران در اواخر زمستان 1607 رو به پایان نهاد. آن‌ها سال 1608 را به جستجوی طلا و نقره ادامه دادند اما خیلی زود فهمیدند مدل کورتس در این‌جا جواب نمی‌دهد. بومیان طلا و نقره نداشتند.

فردی که در دسامبر 1608 عازم انگلستان شده بود ملتمسانه از مدیران کمپانی ویرجینیا می‌خواست که طرز فکرشان را نسبت به مستعمره تغییر دهند.
استثمار آنجا به شیوه مکزیک و پرو، به گونه‌ای که سریعاً ثروت‌آفرین شود، اصلاً ممکن نبود. اسمیت فهمیده بود که اگر قرار باشد مستعمره‌ای ماندگار در آنجا وجود داشته باشد این مهاجران باید کار کنند.

او به مدیران کمپانی التماس کرد افرادی از نوع مناسب اعزام کنند: «اگر مجدداً خواستید افرادی را بفرستید، استدعا دارم به جای هزار نفر مانند کسانی که داریم، سی نفر نجار، دهقان، باغبان، ماهیگیر، آهنگر، بنا و هیزم‌شکن که در مهارتشان آزموده باشند، اعزام کنید.» (ص. 47)
او بیش از این به زرگران بی‌مصرف نیازی نداشت و قانون وضع کرد: «هر کس کار نکند نباید غذا بخورد.» کمپانی وقتی پیام اسمیت را درک کرد که در زمستان 10-1609 از پانصد نفری که زمستان را آغاز کرده بودند، تنها شصت نفر بهار را دیدند.

پرده سوم. سه چهار قرن بعد، کشوری که از ویرجینیا آغاز کرد (ایالات متحده آمریکا) کشوری ثروتمند و قدرت اقتصادی اول جهان است؛ و مکزیک ثروتمند آزتک‌ها و پرو قلب امپراطوری اینکاها، کشورهایی در حال توسعه و بسیار فقیرتر از آمریکا هستند.
انگلیسی‌ها نهادهای مشوق کار کردن، پذیرش خلاقیت و آزادی‌های مردم، تخریب خلاق و رقابت بنا کردند، نهادهایی که مردم را توانمند می‌سازند، رسانه آزاد را حفظ می‌کنند و بر رقابت آزادانه سیاسی و اقتصادی بنا شده‌اند. اما نهادهای اسپانیایی بر بهره‌کشی، منع رقابت سیاسی و زود ثروتمند شدن بنا شده بودند.

آن‌چه در بالا آمد بخش‌هایی از کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند: ریشه‌های قدرت، ثروت و فقر» نوشته #دارون_عجم‌اوغلو و #جیمز_رابینسون (ترجمه محسن میردامادی و محمدحسین نعیمی‌پور، انتشارات روزنه، چاپ پنجم، 1395) است. کتابی تحسین‌شده، پرفروش و بسیار پربینش درباره توسعه و توسعه‌نیافتگی که از قضا حکایت حکمرانی و توسعه در ایران نیز هست.

«این کتاب نشان خواهد داد اگرچه نهادهای اقتصادی در فقر یا غنای کشورها نقش حیاتی دارند، اما نهادهای سیاسی و سیاست هستند که داشته‌های یک ملت را در زمینه نهادهای اقتصادی رقم می‌زنند.» (ص. 73) نهادهایی که اجازه مشارکت گروه بزرگی از مردم را در فعالیت‌های اقتصادی فراهم و آنها را تشویق می‌کنند تا از استعدادهای‌شان بهترین استفاده را ببرند، نهادهایی که مالکیت خصوصی امن، نظام حقوقی بی‌طرف و ترتیباتی برای تأمین خدمات عمومی باشند. (ص. 113)

حکایت ایران امروز هم این است: «حکمرانان نهادهایی بنا خواهند کرد که کشور مثل مکزیک سال 1519 اداره شود یا مثل ویرجینیای 1608؛ نهادهایی بر مبنای مصرف‌کردن منابع کشور به قصد بهره‌دهی سریع، یا نهادهایی مشوق کار کردن و بهره‌وری بیشتر.» مهم این است که همه اینها از سیاست تراوش می‌کند.

دکتر #محمد_فاضلی
#چرا_ملت‌ها_شکست_می‌خورند؟

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
https://t.center/oldkingofebrighestan
خدابیامرز دکتر #جواد_شیخ‌الاسلام می‌گفت:
ایرانی‌ها بیشتر ”مطالبهٔ توزیع عادلانه” دارند تا ”ارادهٔ #تولید و #تلاش

پ.ن. بیشتر ”دغدغهٔ #اعتراض” دارند تا ”قبول #مسوولیت

#سهند_ایرانمهر
#فوتبال #تیم‌ملی #تیم_ملی #ایران
#شاه_فرتوت_ابریقستان
@Oldkingofebrighestan
هزار سال پیش سازمان مدیریت صنعتی دوره‌ یک‌روزه‌ آموزش مدیریت پروژه گذاشته بود برای مدیران جوان.
رئیسم تصمیم گرفت تا من را بفرستد آنجا. البته من مدیر نبودم و رئیسم هم این را می‌دانست و مطمئن بود که هیچ آدمی با یک روز قرار نیست مدیر بشود. لابد فقط جهت خالی نبودن عریضه این تصمیم را گرفته بود.
معلممان یک زن لاغر و قشنگ و استرالیا درس‌خوانده بود. فامیلش "شاکر" بود. کلاس کسالت‌بار و ملال‌آوری داشت و از تمام هشت ساعت آن فقط خال لب شاکر یادم مانده و آنجایی که تلاش‌می‌کرد تا اهمیت هدفمندی را به مدیران جوان (به جز من) بفهماند.
شاکر گفت که هدفمندی، ارزشمندترین گوهر هر سازمان است و مدیران باید هدفمندی را از زندگی شخصی‌شان شروع کنند تا بتوانند برای یک سازمان هدف‌گذاری کنند. بعد هم گفت کلا همه‌ انسان‌ها باید هدف داشته باشند. از نمکی‌های دروازه غار بگیر تا فضانوردان ناسا...
باقی حرف‌هایش هم کلا لای خمیازه‌های جانکاهم فراموش شده است.
پانزده سال از کلاس شاکر گذشته و هنوز بی‌هدفی، تاریکترین اطاق روح من است. گاهی وقت‌ها که می‌خواهم خودم را گول بزنم، آرزو‌هایم را به جای هدف به خودم قالب می‌کنم. اما خب، خودم هم خوب می‌دانم که #آرزو و #هدف از زمین تا آسمان با هم فرق می‌کنند.
آرزو‌ها عموما برای رفاه حال و لذت خلق می‌شوند. درست مثل فتح قله‌اند. بابت لذت فتح، آدم خودش را له می‌کند تا برسد آن بالا. اما خب، پرچمش را که کوبید و نان و پنیرش را که خورد و دو تا عکس یادگاری که گرفت، باید سر خر را کج کند و برگردد پائین. یا برود قله‌ بعد. آرزوها جای ماندن نیستند و تکراری می‌شوند. من همیشه آرزو داشتم دانشگاه بروم. مهندس بشوم. مهاجرت کنم. خانه بخرم. ماشین سفید داشته باشم. درخت گلابی وحشی توی حیاط پشتی‌ام داشته باشم. تک‌تک این قله‌ها را هم فتح کردم. اما هیچ کدامشان جای ماندن و به آرامش رسیدن نیستند. اما برعکس، هدف لزوما قله و جایی بلند نیست و می‌شود تمام عمر رادر آن با‌معنی زندگی کرد.
اشکال ماجرا این است که من خیلی دیر به فرق هدف و آرزو پی بردم. تازه فهمیده‌ام که تا الان فقط دنبال آرزوهایم دویده‌ام. بدون این‌که هدفی داشته باشم. درست مثل دیکتاتورها. مثل #هیتلر و #پینوشه. آرزوی تصاحب دارم. آرزوی رسیدن به این قله‌ها. بابت همین هم هست که هیچ دیکتاتوری به هیچ قله‌ای بسنده نمی‌کند و خوشحال نیست. بعد هم اسم این آرزوها را الکی می‌گذارند هدف. اما هدف عموما معنی دارد. دقیقا جایی است که آدم آنجا با امید زندگی می‌کند و صبح‌ها با امید بیدار می‌شود و می‌داند که اگر بمیرد، هیچ چیزی از دست نداده است. مثل #جبار_باغچه‌بان. مثل #توران_میرهادی.
لزوما این دیرفهمی تقصیر من تنها نیست. هیچکس در تمام سال‌هایی که فونداسیون فکری من داشت شکل می‌گرفت، هدف‌گذاری را به شکل ارزش برایم تعریف نکرد. در عوض تا دلتان بخواهد جامعه، آرزوها را ارزش‌گذاری کرده:
تحصیلات عالیه، تشکیل زندگی، سر و سامان داشتن، متمول بودن و...
که همه‌ آنها خوب است اما به شرط هدف داشتن.
شاید بابت همین است که منِ مهندسِ مهاجرت‌کرده‌ با ماشین سفید و درخت گلابی وحشی، هنوز نتوانستم چراغِ اتاق تاریک درونم را روشن کنم. شاید بابت همین است که پولدارها و سیاستمدارها مشغول خوردن دنیا هستند. چون آرزوها تمام‌شدنی نیستند و جای ماندن هم نیستند. همان جایی که #حرص را تعبیر می‌کنیم به #تلاش.
خلاصه کاش شاکر را پیدا کنم. بهش بگویم که تازه بعد از این همه سال فهمیدم که فتح تمام قله‌های جهان، راه رسیدن به خورشید نیست. در واقع یک اتاق تاریک درون من هست که اگر کلید چراغش را پیدا کنم و روشنش کنم، احتمالا خودم را هم پیدا می‌کنم و می‌فهمم کجا ایستاده‌ام. دیگر لازم هم نیست دنیا را مثل سیب گاز بزنم و تمامش کنم و نیم ساعت بعد دوباره گرسنه باشم.

#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan
https://t.center/oldkingofebrighestan