چقدر داشتن صابون
آب و طناب و رختِ چرک خوشبختیست
(مادرم میگفت)
چقدر کَر بودن
نشنیدن خبر از رادیو
ندانستن بهای طلا، گران شدن ناگهانی نفت در کشتارِ مردان خاورمیانه
خوشبختیست
(من از ترس نمیگفتم)
از کدام گوش تو
خون میچکد روی زمین که من با گوش دیگر تو حرف بزنم؟
که من حرف بزنم با گوش دیگرت
در اتاقی با جغرافیای یک گربه
کنار طرح و رنگ قالی شدهٔ پوست مادر من
در گشادگی دستانش
هفت گنبد مردهاش شیرین
به نفرین هفتگانه میشکند
و هفت پیکر برگ شده، پاییزشان نیامده میافتند
کنار بوی سیبزمینی سرخ شده
و صدای برنج در سینی
شستن پنجره
چقدر داشتن یک سفره، سبزی پلو، ماست و خیار و یک لبخند
خوشبختیست
(مادرم میگفت)
تو مردهای و گودالهای بی شیشه آغاز شده است
در آغوش من
سپیداری ای کاش میرویید
و گندم کاشکی سواری بود بر پشت مبارک اسب
چقدر رویای قرن دیگرم خوشبختیست
(من باید میگفتم)
شگفتا که نور نمیگذرد و سایه اما راه میرود زیر درخت
و روز میگذرد
بی هیچ آفتابی از فنجان قهوهٔ کولیها
در فنجان قهوه
هیچ نیست مگر بوی مرگ پوشیدهٔ قهوه
چقدر راه رفتن یک قیچی
روی پارچهای با گلهای اطلسی خوشبختیست
(مادرم میگفت)
نیست؟
این رویای مقدس قبیلهٔ من آیا نیست
که سرخ را به خاطر آوردن بدون رنگ خون؟
(من گفتم)
من کنار بوی نیمرو بزرگ شدهام
در اتاقکی از یخ
و روی جرزهای موسیقی
آجر بود
بر آجرهای خانهٔ من
چقدر بودن بی این قرن، خوشبختیست
از کوله پشتی مادرانه میافتد
گریهٔ کودکانه روی گِل
از رادیو
گفتگوی عزای هفت روزه میآید
چقدر داشتن طناب و رخت چرک خوشبختیست
چقدر
ندانستن اخبار خلیج فارس
ندانستن بهای طلا
روزی که تو میمیری
خوشبختیست
از کدام گوش تو خون میچکد روی زمین
که من حرف بزنم با گوش دیگرت
که من با گوش دیگر تو حرف بزنم؟
#بیژن_نجدی#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan