🍁🍁 «
#بینوایان، بدون ویکتور هوگو»
بینوایان، زنان میانسالِ پای ثابت آشغالگوشتهای سوپرگوشت "امیر"اند.
بینوایان، پروموتور پنیر فلان کمپانیست که مسئولاش سرش داد میزند: ماتیکت را پُررنگ کن لاشی.
بینوایان، آمپولزن آبلهرویی است که در مسیر بازگشت از درمانگاه، در مترو دستفروشی میکند.
بینوایان، دختر خوشصداییست که زنگ میزند برای شرکت بیمه آتشسوزی غدیر تبلیغ کند و اگر بگویی: نه خانم، متشکرم. با اندوهی به وزن تمام قرون و اعصار میگوید: باشه، ببخشید.
بینوایان، امید بود که برای دزدیدن ۶ لامپ پارک، حبس گرفته بود.
بینوایان، آن پیرزن چاقی بود که سر خیابان نوبخت به من گفت: مرد باش و یک شیر کمچرب میهن برایم بگیر.
بینوایان، پیک موتوریای بود که عصر جمعه، کسی نبود جسدش را برِ اتوبان شناسایی کند.
بینوایان، پاسخگوی شماره ۲۴۱ بود که با گریه گفت: آقا خستهام، زود بپرس.
بینوایان، پیرمرد بازنشستهای بود که وقتی شنید "اسکن کامل دندان" مشمول بیمه خدمات درمانی نیست، گفت: مجدد مزاحم میشم. و رفت.
بینوایان، حتی اسم "شجریان" را هم نشنیدهاند. حتی نمیدانند ساعت چند است!
بینوایان، روایت ترمیدور انقلاب است، نگاه مجلل یک نابغه بر ویرانههای برجا مانده از نبرد واترلو. یک حماسه سوزناک و در عین حال پُر ابهت از شکست آرمانهای یک ملت تازه تولد یافته. یک جادو در قالب کلمات، کلمات، کلمات...
بینوایان، فراواناند، ما اما
#ویکتور_هوگو نداریم.
هوگوی دوران ما اگر بود، شاید اصلا "
بینوایان" نمینوشت. بلکه برای تاریخ، شرح "رجالهگان" را مینوشت. شرح دزدها، دلقکهای دولتی، ارزانقیمتها، سلیطههایی که از بحران عزتنفس نان میخورند. کسانی که در پایتختهای اروپایی از شکست آرمانها، "پول" درمیآورند.
ما نفهمیدیم چه شد، یا قر دادیم، یا لودگی کردیم، یا چُسناله سردادیم. ما نتوانستیم تاریخ را روایت کنیم. ما الکن و بیمقدار بودیم، صِلهبگیران اربابان همان وضعیتی که ما را صلهگیر کرده بود. ای کاش تاریخ، ما و دوران ما را فراموش کند، که نمیکند، که به آیندهگان خواهد گفت: «این است منظور از
بینوایان.»
#نادر_فتورهچی#شاه_فرتوت_ابریقستان را به دوستان خود هم معرفی کنید.
@oldkingofebrighestan