کسی که خنده به لب دارد، غمش شکستن دندان است
چگونه خنده به لب٘ آرد، کسی که همّ و غمش، نان است
که نان عروسی و دامادی ست، حلول ماه شب شادی ست
کلید خانهی آبادیست، چراغ روشن ایوان است
که نان امان گل است از خار، سزای کارگر است از کار
نجات رع٘یت از استعمار، گرفتن یقهی خان است
که نان جهان و جهانبینی ست، بت مراسم آئینی ست
نبودنش، خود بی دینی ست، گرسنگی خر شیطان است
که نان متمّم آزادی، که اسم اعظم آزادی
رسول اکرم آزادی، که نان منادی عصیان است
که نان جواز خطا کردن، خلاف رود شنا کردن
شبانه شعله به پا کردن، که نان رهایی انسان است
کجاست حدّ نفهمیدن، برای هرزه درایانی
که درکشان ز رها بودن، گشادی کش تنبان است؟
به چشم شبپرّهی دلکور ، چه صبحدم، چه شب دیجور!
شب است یکسره آن گل را، که آفتابنگردان است
الا که نان تو در روغن، اشارهای کنمت روشن؛
فتیله ای که کشد گردن، خورند آتش حرمان است
#غزل
#علیرضا_قاضی_مقدم
#شعر_خوب_بخوانیم