شب اول رو بایکی از دوستا جیم زدیم محراب صبح شد و اکیپ مون تکمیل شد اکیپی که ولوله بود کنار هم چند نفر جاشدیم:) روز رو با سفره شهدا و ختم قرآن و ..تا افطار سحر کردیم بدون ذرهای خستگی؛ جمع بچه ها خیلی جمع عجیبی بود دسته های مختلف تو قشر های مختلف با عقاید مختلف و لفظ های مختلف مثلا یکیشون داد میزد روت کراش زدم ! و استادها اینطور بودن که یاللعجب
روز اول خیلی سخت بود.. باید تاحدالامکان از آئینه استفاده نمیکردیم از هیچ وسیله دنیوی حتی شونه ؛ چون وسایل مادی و دنیوی باعث حواس پرتی میشد پاگیر دنیا میشد