🪷((کانال اهل بیت علیهم السلام))🪷

#یک_داستان_یک_پند
Канал
Логотип телеграм канала 🪷((کانال اهل بیت علیهم السلام))🪷
@noktehhaenabПродвигать
333
подписчика
35,5 тыс.
фото
7,84 тыс.
видео
532
ссылки
🌷مولاعلی(ع) 🌷خوشا به حال آن کس که در نامه عملش در زیر هر گناه یک استغفار ثبت شده باشد . بحارالانوار 🔹کپی مطالب با ذکر صلوات برای فرج مولایمان امام زمان علیه السلام حلال میباشد🔹 آیدی کانال👈 @noktehhaenab
#یک_داستان_یک_پند

روزی جوانی از پدرش پرسید معنی حمد چیست؟ پدرش گفت: پسرم، گمان کن در شهر می‌روی و سلطان تو را می‌بیند

و سلطان بدون این‌که به او چیزی ببخشی، وزیر را صدا کرده و به تو کیسه‌ای طلا می‌بخشد. آیا تو از وزیر تشکر می‌کنی یا سلطان؟؟

پسر گفت: از سلطان. پدر گفت: معنی شکر هم این‌ است که بدانی هر نعمتی که وجود دارد از سلطان (خدا) است.

اگر کسی به تو نیکی می‌کند او وزیر است و این نیکی به امر خدا است.
پس او لایق همه حمدها است.
#یک_داستان_یک_پند

فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو که گناه کمتر کنم. بهلول گفت: بدان وقتی گناه می‌کنی، یا نمی‌بینی که خدا تو را می‌بیند، پس کافری. یا می‌بینی که تو را می‌بیند و گناه می‌کنی، پس او را نشناخته‌ای و او را نزد خود حقیر و کوچک می‌شماری.

💥پس بدان شهادت به الله‌اکبر، زمانی واقعی است که گناه نمی‌کنی. چون کسی که خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب می‌نشیند و دست از پا خطا نمی‌کند.
#یک_داستان_یک_پند

پیرمردی شبی به پسر جوانش گفت: بیا با هم به خانۀ خواهرم برویم. پیرمرد عصای خود برداشت و با پسر جوانش به راه افتادند. در تاریکی شب به ناگاه عصای پدر شکست و پدر بر کتف پسر دست نهاد و ادامۀ مسیر دادند تا به خانۀ خواهر رسیدند. ساعتی صلۀ ارحام کردند و خواستند برگردند که پسر از خانۀ عمّه شاخه درختی برید و برای پدر عصایی ساخت تا به منزل برگردند. پدر در راه گریه کرد. پسر جوان پرسید: چرا گریه می‌کنی؟! پدر گفت: عمری تو را زحمت و رنج کشیدم و بعد از مرگ مادرت، مادر شدم و نفس خویش بر خود حرام کرده و تو را بزرگ کردم، ساعتی نتوانستی سنگینی مرا بر کتف خود تحمل کنی! قربان خدای خود بروم از درختی شاخه‌ای بریدی که من بر آن درخت هیچ رنجی نکشیده بودم که بی‌منّت سنگینی مرا بر خود خواهد کشید. چه دیر آموختم که باید همیشه فقط بر قدرت خدای خود تکیه کرد و بس!!!
👌👍
#یک_داستان_یک_پند

جوانی به سن ازدواج رسید. او به خاطر تنگی‌ معیشت و روزی از ازدواج می‌ترسید. هاتفی از غیب او را ندا داد که ای جوان! چرا به خدای خود برای روزی‌رسانی اعتماد و توکل نداری؟! جوان گفت: ترس دارم‌ پس از ازدواج مرا شغل و کسب و کارم سست شود و مدیون خانواده‌ام گردم. هاتف از او پرسید: آیا به یاد داری که در شکم مادر تو را به رایگان روزی داد و چون متولد شدی با شیر مادر تو را رایگان و بی‌رنج روزی بخشید؛ و این روزی رایگان خدای تو تا سن بلوغ ادامه داشت و چنان مهر تو را در قلب والدین‌ات انداخت که به تو رایگان روزی می‌بخشیدند، آن گاه که به سن بلوغ رسیدی روزی تو را از رایگان به دسترنج تو تبدیل کرد و تو را در میان تلاش و کار آزمود تا روزی خود را با معصیت و نافرمانی او کسب نکنی. پس بدان خدای تو، تو را رایگان روزی داده است و اکنون نیز که به سن بلوغ و رشد رسیده‌ای اگر معصیت و نافرمانی او را نکنی مانند همان روز نخستِ خلقتت تو را و اهل‌بیت تو را روزی رایگان و بی‌منت خواهد بخشید.

🕌
🔴#یک_داستان_یک_پند

فردی پیش بهلول آمد و گفت:راهی بگو ڪه گناه ڪمتر کنم.

بهلول گفت:بدان وقتی گناه می‌ڪنی،یا نمی‌بینی ڪه خدا تو را می‌بیند،پس ڪافری.یا می‌بینی ڪه تو را می‌بیند و گناه می‌ڪنی،پس او را نشناخته‌ای و او را نزد خود حقیر و ڪوچڪ می‌شماری.

پس بدان شهادت به الله‌اڪبر،زمانی واقعی است ڪه گناه نمی‌ڪنی.چون ڪسی ڪه خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب می‌نشیند و دست از پا خطا نمی‌ڪند.

‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
#یک_داستان_یک_پند

فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو که گناه کمتر کنم. بهلول گفت: بدان وقتی گناه می‌کنی، یا نمی‌بینی که خدا تو را می‌بیند، پس کافری. یا می‌بینی که تو را می‌بیند و گناه می‌کنی، پس او را نشناخته‌ای و او را نزد خود حقیر و کوچک می‌شماری.

💥پس بدان شهادت به الله‌اکبر، زمانی واقعی است که گناه نمی‌کنی. چون کسی که خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب می‌نشیند و دست از پا خطا نمی‌کند.
#یک_داستان_یک_پند 815

جوانی خدمت امام حسین (ع) رسید و گفت: «من مردى گنه‌کارم و نمی‌توانم خود را از انجام گناهان بازدارم، مرا نصیحتى فرما.»

امام حسین (ع) فرمود:

♦️پنج کار را انجام بده و آن‌گاه هر چه مى‌خواهى، گناه کن.

🔹 اول، روزىِ خدا را مخور و هر چه مى‌خواهى گناه کن.
🔹 دوم، از حکومت خدا بیرون برو و هر چه مى‌خواهى گناه کن.
🔹 سوم، جایى را انتخاب کن تا خداوند تو را نبیند و هر چه مى‌خواهى گناه کن.
🔹 چهارم، وقتى عزرائیل براى گرفتن جان تو آمد، او را از خود بران و هر چه مى‌خواهى گناه کن.
🔹 پنجم، زمانى که مالک دوزخ، تو را به سوى آتش مى‌برد، در آتش وارد مشو و هر چه مى‌خواهى گناه کن.

🔻🔺جوان اندکى فکر کرد و شرمنده شد و در برابر واقعیت‌هاى طرح شده، چاره‌اى جز توبه نیافت.
#یک_داستان_یک_پند

با پیـرمــردِ مؤمنـی، درمسجد نشسته بـودم. زن جوانی صورت خود گرفته بود و برای درخواست کمک داخل خانه‌ی خـدا شد. پــیرمـردِ مــــؤمـن٬ دســت در جیب ڪرد و اسڪناس ارزشمندی به زن داد. دیگران هم دست او را خالی رد نڪردند و سڪه‌ای دادند.

جوانـی از او پـرسیــد: پول شیرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سڪه ای می دادی ڪافی بود!! پیرمرد تبسمی ڪرد و گفت:پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع می‌ڪند. از پـول شیـــرین‌تـــر، جـان و سلامتی من است ڪه اگر این‌جا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشڪان بروم و آن‌جا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان ڪه از پول شیرین‌تر، سلامتی٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است.

به فـرمـایــش حضـرت علـی (ع) چه زیاد است عبرت و چه ڪم است عبرت‌گیرنده. وأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ

📚بقره آیه‌ی۱۹۵
و (از مال خود) در راه خدا انفاق کنید و خود را با (دوری از انفاق) به مهلکه و خطر در نیفکنید و نیکویی کنید ڪه خدا نیکوکاران را دوست می‌دارد.


#یک_داستان_یک_پند

فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو که گناه کمتر کنم.

بهلول گفت: بدان وقتی گناه می‌ڪنی، یا نمی‌بینی که خدا تو را می‌بیند، پس کافری. یا می‌بینی که تو را می‌بیند و گناه می‌کنی، پس او را نشناخته‌ای و او را نزد خود حقیر و کوچک می‌شماری.

🌸 پس بدان شهادت به الله‌اڪبر، زمانی واقعی است ڪه گناه نمی‌ڪنی. چون ڪسی ڪه خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب می‌نشیند و دست از پا خطا نمی‌ڪند.
💠 #یک_داستان_یک_پند

🌙 روزی شیخ عارفی در یکی از روستاهای کربلا زندگی می‌کرد.

🏇 شیخ در مزرعه کار می‌کرد که از روستای دوردستی پیکی با اسب آمد و گفت:

🌙 در روستای بالا فلانی مرده است، حاضر شو برای دفن او با من برویم. شیخ اسم آن متوفی را که شنید، به شاگرد طلبه خود گفت، با پیک برود.

🌙 شاگرد طلبه رفت و دو روز بعد که مراسم ختم آن مرحوم تمام شد، برگشت.

❗️پسر آن متوفی، شاگرد طلبه را آورد و در میدان روستا به شیخ با صدای بلند گفت:
🌙 ای شیخ، تو دیدی من مرد فقیری هستم به دفن پدر من نیامدی و شاگرد خود فرستادی!!!

🌙 کل روستا بیرون ریختند و شیخ سکوت کرد و درون خانه رفت. شاگرد شیخ از این رفتار آن مرد ناراحت شد و درون خانه آمد و از شیخ پرسید، داستان چیست

🌙 شیخ گفت: پسر آن مرد متوفی که در روستا داد زد و مرا متهم ساخت، یک سال پیش دو گوسفند از من خرید و به من بدهکار است و من از این‌که او با دیدن من از بدهی خود شرمنده نباشد، نرفتم تا چشم در چشم هم نشویم.

🌙 ولی او نه تنها قرض خود یادش رفت مرا به پو‌ل‌پرستی هم متهم کرد. من به‌جای گناه او شرمنده شدم. و خواستم بدانم، خدا از دست ما چه می‌کشد که ما گناه می‌کنیم ولی او شرمش می‌شود، آبروی ما را بریزد. بلکه به‌جای عذر‌خواهی از گناه، زبان به ناسپاسی هم می‌گشاییم...

🌙 گویند شیخ این راز به هیچ‌کس غیر شاگرد خود نگفت و صبح بود که از غصه برای همیشه بیدار نشد.

❖ کرم بین و لطف خداوندگار
❖ گنه بنده کرده است و او شرمسار


#یک_داستان_یک_پند

در ســال قـحطی، در مسـجدی
واعظی روی منبر بود و می‌گفت: کسی که
بخواهد صدقه بدهد هفتاد شیطان به دستش
می‌چسبند و نمی‌گذارند، صدقه بدهد.

مؤمنـی پای منبـــر این ســـخنان
را شنید با تعجّب‌ به رفقایش گفت: صدقه دادن
که این چیزها را ندارد، اینک من مقداری گندم در
خانه دارم، می‌روم و برای فقرا به مسجد خواهم
آورد و از جایش حرکت کرد.

وقتـی که به خــانه رسیـــد
و زنش از قصدش آگاه شد. شروع به سرزنش او
کرد که در این سالِ قحطی، رعایتِ زن و فرزند و
خودت را نمی‌کنی؟ شاید قحطی طولانی شد، آن
وقت ما از گرسنگی بمیریم و…

خلاصه به قــدری او را وســــــوسه کرد
که آن مرد مؤمن دست خالی به مسجد نزد رفقا
برگشت. از او پرسیدند چه شد؟ هفتاد شیطانی
که به دستت چسبیدند، را دیدی؟ پاسخ داد: من
شیطان‌ها را ندیدم لکن مــادر شیطان را دیدم
که نگذاشت.

در روایتـی از حضرت علــے(علیه‌السلام)
آمده است زمان انفاق هفتاد هزار شیطان انسان
را وسوسه و التماس می‌کنند که چیزی نبخشد.
انسان می‌خواهد در برابر شیاطین مقاومت کند
اما شیطان به زبان زن یا رفیق و… مصلحت‌
بینـی می‌کند و نمی‌گـذارد.
🌸🌸🌸🌸


#یک_داستان_یک_پند

🔆 سوالی که رسول خدا (صل‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلم) در میان اصحاب خود طرح فرمودند این بود:
⁉️ «در میان دستگیره‌های ایمان کدام یک از همه محکم‌تر است؟»

🎗 یکی از اصحاب گفت: «نماز»
🌀 رسول خدا فرمودند: «نه»

🎗 دیگری گفت: «زکات»
🌀 رسول خدا فرمودند: «نه»

🎗 سومی گفت: «روزه»
🌀 رسول خدا فرمودند: «نه»

🎗 چهارمی گفت: «حج و عمره»
🌀 رسول خدا فرمودند: «نه»

🎗 پنجمی گفت: «جهاد»
🌀 رسول اکرم فرمودند: «نه»

💠 عاقبت جوابی که مورد قبول واقع شود از میان جمع حاضر داده نشد، بلکه خود حضرت فرمودند:
🔅 «تمام این‌هائی که نام بردید کارهای بزرگ و با فضیلتی است ولی هیچ‌کدام از این‌ها آن که من پرسیده‌ام نیست.»

💠 حضرت فرمودند:
🔅 «محکم‌ترین دستگیره‌های ایمان دوست داشتن به‌خاطر خدا و دشمن داشتن به‌خاطر خدا است.»