🪷((کانال اهل بیت علیهم السلام))🪷

#خاطره
Канал
Логотип телеграм канала 🪷((کانال اهل بیت علیهم السلام))🪷
@noktehhaenabПродвигать
333
подписчика
35,5 тыс.
фото
7,84 тыс.
видео
532
ссылки
🌷مولاعلی(ع) 🌷خوشا به حال آن کس که در نامه عملش در زیر هر گناه یک استغفار ثبت شده باشد . بحارالانوار 🔹کپی مطالب با ذکر صلوات برای فرج مولایمان امام زمان علیه السلام حلال میباشد🔹 آیدی کانال👈 @noktehhaenab
#خاطره
بہ‌بابـڪ‌گفتم:
توبراۍآینـده‌چہ‌تصمیمۍ‌دارۍ؟💚°.
بابـڪ‌گـفت:
یڪ‌سوال‌...🌸°.
یڪ‌چیزۍتوذهن‌من‌میچرخـہ . . .♥️°.
یعنۍواقعا...
مسجـدبآب‌الحوائج‌رشـت(مسجدآذرۍزبان‌هاۍرشت)
نمیخوادیڪ‌شـہـیدبده؟🌸°.
#شہیدبابڪ‌نورۍ♥️
🌱🕊
#خاطره_مادر_شهید:

ازهمان‌سال‌های‌کودکی‌نمازمی‌خواندو
روزه‌می‌گرفت...
صبح‌هاکه‌خواهرهایش‌را
برای‌ #نماز صدامی‌کردم،
می‌دیدم‌محسن‌زودتربلندمی‌شود.
پدرش‌هم‌باصدای‌بلند #قرآن‌ می‌خواند.
می‌گفت:
بذارصدای‌قرآن‌توگوش‌بچه‌هابپیچه...
#ماه‌رمضان سحرهاصدایش‌نمی‌زدم،
که‌روزه‌نگیرد.
اماوقتی‌می‌دیدم‌بی‌سحری‌
تا#افطار گرسنه‌وتشنه‌می‌ماند،
مجبورمی‌شدم‌صدایش‌کنم.
نه‌که‌نخواهم‌روزه‌بگیرد،
می‌دیدم‌ازخواهربرادرهایش
ضعیف‌تراست،دلم‌می‌سوخت.
می‌گفتم:
بذاربه‌تکلیف‌برسی،بعد...‌.
بزرگ‌که‌شد،زیادروزه‌می‌گرفت.
نذرمی‌کرد.نمازش‌راهمیشه‌اول‌وقت‌می‌خواند.
#شهید_محسن_حججی
#خاطره 📜

یکی از هم‌سنگرهایش در سوریه می‌گفت:
من بستنِ کمربند ایمنی را در سوریه
از محمودرضا یاد گرفتم
تا می‌نشست پشتِ فرمان کمربندش را می‌بست
💫یکبار به او گفتم:👇🏻
اینجا دیگر چرا می‌بندی..؟!
اینجا که پلیس نیست
گفت:
می‌دانی‌چقدر‌زحمت‌کشیده‌ام
با‌تصادف‌نمیرم..؟!

#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#عاشقانه_شهدایی
رفیق شهیدم 🕊

🍃🌺🌸🍃🌺🌸🍃🌺🌸
#خاطره♥️

روحـیـه‌اش پـر جـنـب و جـوش و هـیـجـانـی داشـت و بـه رزمـایـش‌هـا و بـرنـامـه‌هـای نـظـامـی بـه شـدت عـلاقـه داشـت، تـا آن‌جـا کـه مـی‌تـوانـسـت حـضـور پـیـدا مـی‌کـرد، خـیـلـی بـرایـش ارزش داشـت و آن‌قـدر مـهـم بـود کـه تـأکـیـد مـی‌کـرد مـن هـم بـا او بـروم و تـا حـدی بـود کـه اگـر نـمـی‌رفـتـم عـصـبـانـی مـی‌شـد و بـه رویـم مـی‌آورد کـه چـرا فـلان جـا
رزمـایـش بـوده و مـن نـرفـتـه‌ام.😅


به‌نقل‌از: دوست‌شهید
#شهیدمحمدرضادهقان‌🕊

‌ᷝᷡᷝᷝᷝᷞ
♥️🕊『 』
#خاطره
📚خاطره اے از حاج آقا قرائتے


رفتم خونه پدر سه تا شهید، یه خرده احوالپرسی کردم.
گفتم کجا وضو بگیرم؟

گفتش که دو سه تا پله باید بری پایین. رفتم وضو گرفتم، دیدم پیرمرد حوله آورده.🙂

گفتــ: حوله آوردم دستــ و صورتت رو خشک ڪنی. ☺️

گفتم: حدیثــ داریم اگر وضو گرفتید و [جای وضو رو] خشک نکنید، ثوابش سی برابره!😌

پدر سه تا شهید جواب داد: حدیث نداریم که اگر یه پیرمرد با درد پا براتــ حوله آورد خیطش نکن؟!😂

گفتم من علم دین دارم
فهم دین ندارم.
🍁 #خاطره

🍁 ازش پرسیــدن
چرا همیشہ دست به سینہ ای؟
گفت : نوڪر امام حسین (ع)
باید همیشه دست بہ سینه باشہ...

🍁برادرش میگفت عباس زیاد به تزڪیه نفس می پرداخت مثلا
از یڪ ماه 20 روزش را روزه بود...

🍁او از خدا خواسته بود اگر لیاقت شهادت هم نداشت مـرگـش را در روضه های امام حسین(ع) قرار دهد.

#شهید_ڪربلای_خانطومان
#جاویدالاثر_شهید #عباس_آسیمه

شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات

This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زیباترین قسم سهراب سـپهری:

به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،

آنچنانی که فقط #خاطره ها خواهدماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!!
زندگی ذره كاهیست،
كه كوهش كردیم،
زندگی نام نکویی ست،
كه خارش كردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجزدیدن یار
زندگی نیست بجزعشق،
بجزحرف محبت به كسی،
ورنه هرخاروخسی،
زندگی كرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یك عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ...🍃🌸

🌺
🌸🍃🌸🍃🌸🍃

#خاطره
تاسوعای سال ٩٢ بود، بهمون خبر دادند، بچه های  ‏مقاومت، عملیاتی وسیعی تو منطقه ‏زینبیه، اطراف منطقه ‏حجیره، کردند
و  تروریستها رو سه کیلومتری از اطراف حرم مطهر خانم زینب (س)، دور کردن.✌️ صبح زود رفتیم اونجا و محمودرضا رو هم دیدیم ،
خیلی از عملیاتی که منجر به تامینِ امنیت حرم خانوم شده بود، خوشحال بود .
 ‏پرچم سیاهی تو دستش بود و می گفت : خودم از بالای اون ساختمون پایینش اوردم .
به اون ساختمون نگاه کردم دیدم پرچم سرخ یاابالفضل رو جاش به اهتزاز در اورده.😍
رسیدیم خیابون جلوی حرم که دو سال احدالناسی جرات رد شدن ازش رو نداشت و  تک تیراندازها حسابش رو می رسیدند
و حالا با تلاش محمود رضا و دوستاش، امن شده بود .😊
رفتیم وسط خیابون، رو به حرم وایستادیم، دیدم محمود رضا داره آروم گریه می کنه و سلام می ده:
 السلام علیکی یا سیدننا زینب …😔
💠 #شهيد_سعيد_شاهدي(شهيد تفحص)

🔶 #زندگی_نامه : سحرگاه هفدهم اسفند ماه سال ۱۳۴۷تولد سعید،نوید بخش بهاری زودهنگام در جمع خانواده شد. خردسال بود که به بیماری سختی دچار شد و امیدی به زنده ماندنش نبود مادرش به حضرت علی اصغر(ع) توسل جست و شفای فرزند را طلبید وسعید حیاتی دوباره یافت .با گذر ایام، بازیهای کودکانه را به نیمکتهای کلاس اول سپرد .از همان دوران ابتدایی هیچ وقت خوراکی به مدرسه نمی برد میگفت شاید یکی نداشته باشد و دلش بخواهد .سعید بچه آرام و شادابی بود،سال ۵۷ که انقلاب شد تمام فکرش این بود که مردم چه کار می کنند شاید او هم بتواند یک کاری برای معلمهایش انجام دهد . او در مدرسه شهید دیالمه مشغول به تحصیلات دوران راهنمایی شد و معلمانش مشوق خوبی برای جهت دادن به فطرت پاک او بودند و علاقه خاصی میان آنها و سعید وجود داشت .سعید به شرکت در مجالس مذهبی علاقمند بودودر مسجد، مکبر ونوحه خوان بود. حضور در تشیع جنازه شهدا را برخود فرض می دانست و برایشان نوحه خوانی می کرد .سعید در سال۱۳۶۱ عضو پایگاه بسیج شهید مطهری شد وبا رها کردن سنگر علم ، دانش آموز مدرسه عشق گشت.حدودا ۱۳- ۱۴سالش بود که شناسنامه اش را دستکاری کرد و بدون اینکه به خانواده بگوید به جبهه رفت بعد دوستانش دوچرخه اش را آوردند در خانه تحویل دادند و گفتند سعید رفت منطقه . او تا سال۱۳۶۷در تسلیحات گردان حمزه لشگر۲۷ محمد رسول الله (ص) مشغول بود و۵بار مجروح شد.او در جریان عملیات کربلای ۵ و مرصاد، از ناحیه بازو و شکم جراحات شدیدی برداشت.در تحمل درد خیلی صبور بود. او هر بار که از جبهه به مرخصی می آمد در فاصله کوتاهی مجددا به سوی دیار عاشقان باز می گشت.در سال ۶۶به عضویت سپاه درآمدوپس از جنگ در اطلاعات تیپ یکم لشکرفعالیت نمود .در سال ۶۹آموزش دوره چتربازی اتوماتیک را دید.سعید همچنان دل در گرو لحظات جبهه داشت ودر هر جا خدمتگذار. سعید خیلی امر به معروف می کرد،پس از اتمام جنگ ،جهاد اکبر را آغاز نمود او همیشه دغدغه داشت و خود را موظف می دانست که در هر شرایطی هر کار خیری از دستش بر می آمد انجام دهد .گاهی در قالب یک هیئت به عنوان یک پرچمدار بود و گاهی به مستمندان و ایتام کمک میکرد. سعید در کارها پشتکار و جدیت داشت.اوارادت خاص و عملی به ائمه اطهار (ع) داشت در شب ولادت مولای متقیان علی بن ابیطالب (ع) در سال ۱۳۶۹ هیئت عشاق الخمینی (ره) را تاسیس کرد و خود اداره آن را بر عهده گرفت و معتقد بود که باید در شادی اهل بیت شاد و در غم آنها ناراحت باشیم وخودش همیشه همینگونه بود. مدتی بعد به خواستگاری همسر دوست شهیدش "" رضا مومنی "" رفت. در شهریورماه ۱۳۷۰خطبة عقدشان توسط مقام عظمای ولایت جاری شد و برای فرزند شهید مومنی دوست و یار دیرینه اش(محمدرضا مومنی) پدری مهربان شد.سعید در سال ۷۴ وارد کمیته تفحص شد و به جستجوی پیکر پاک شهدا پرداخت. سرانجام در روز دوم دی ماه سال۱۳۷۴،در آخرین روز ماه رجب المرجب در ارتفاعات ۱۱۲ فکه ، زمین و زمان کربلا شد و صدای انفجار،بال پرواز را گشود،با همسفرش شهید غلامی در مسیر نوربراثر انفجار مین ،جام شهادت را نوشیدند و گرد یتیمی بر چهرة فرزندانش محمدرضا و محمد صادق نشست .وعاشق اهل بیت در روز تولد امام حسین (ع) در جمع شهدای بهشت زهرا قطعه۲۹ ردیف۱۴شماره۸ غزل رهایی را سرود.(تفحص شهدا)

🔶 #خاطره : من و سعید در همه‌ی لحظات با هم بودیم و قرار بود با هم برای تفحص به فکه برویم. وقتی رفتم سر کار و به من گفتند که در قرعه‌کشی اسمم برای مکه درآمده است به سعید گفتم که قرار است به مکه بروم. از آن‌جا که برگشتم حتماً به فکه می‌آیم. سعید با لبخند همیشگی پاسخ داد: تو برو مکه من هم می‌روم فکه،‌ ببینیم کدامیک از ما زودتر به خدا می رسیم؟
تازه از حج بازگشته بودم و مشغول تعمیر ساختمان بسیج بودم که تلفن زنگ زد. آقای بیگدلی از فکه بود. باور کردنش برایم مشکل بود. سعید به خدا رسیده بود. اشک در چشمانم حلقه زد با خود گفتم: «ما در کجا و چه کاری با هم نبودیم که خدا او را انتخاب کرد و من را نکرد.» (تفحص شهدا)

❤️ #شهادت :2/10/74 ارتفاعات 112 فكه
مزار شهید:تهران

کانون گفتگوی قرآنی
#شهدا_را_یاد_نمایید_حتی_با_ذکر_یک_صلوات
#خاطره_شهید_مهدی_زین_الدین


♨️چند روز بعد از این که خبر پدر شدنش را به من داد، دیدم جلوی سنگر ایستاده، لبه‌ی کاغذی شبیه نامه از جیبش زده بیرون. نزدیک عملیات والفجر چهارم بود.
گفتم: «نامه لیلا خانم رسیده؟»
گفت: عکس لیلاست که برایم فرستادند.
گفتم: خب به سلامتی، بده ببینم دختر خانم این فرمانده لشکر چه شکلی هست. داشتم لحظه شماری می‌کردم عکس دخترش را ببینم که گفت: «هنوزخودم ندیدمش»
گفتم: چه بی احساس! خب عکسشو بیار بیرون، ببینیم قیافه دخترت رو.
گفت: راستش رو بخوای می‌ترسم.
گفتم: از چی می‌ترسی؟
گفت: می‌ترسم در این بحبوحه‌ی عملیات، آگه عکسشو ببینم، مهر و محبت پدر دختری کار دستم بده و دلم بره پیش اونو تمرکزم رو برای همیشه از دست بدم.
گفتم: باشه، پس هر وقت خودت دیدی، بده ما هم عکسشو ببینیم.