نخبگان مازندران

#حسین_وارث_آدم
Канал
Логотип телеграм канала نخبگان مازندران
@nokhbegan_mazandaranПродвигать
90
подписчиков
865
фото
412
видео
639
ссылок
نقشِ نخبگان ملی و بین المللی در توسعه همه جانبه مازندران و معرفى خرده فرهنگها(Microcultures)
دكتر #على_شريعتى
در كتاب
#حسین_وارث_آدم
📜🖌📜🖌📜🖌📜🖌
قسمت اول:
شب عاشورا بود، عاشورای سال ۴۹؛ گفتم بروم به مجلس روضه ای، که صدایش از هر کوچه و خانه امشب بلند است. منصرف شدم. اما شب عاشورا بود شهر یکپارچه روضه بود وخانه یکپارچه سکوت و درد، چه می‌توانستم کرد؟ از خودم توانستم منصرف شوم، از روضه توانستم منصرف شوم، اما چگونه می‌توانستم خود را از عاشورا منصرف کنم؟
نامه ام را که به دوستم نوشته بودم - دوستی که هرگاه روزگار عاجزم می‌کرد و رنج به نالیدنم وا می‌داشت، به پناه او می‌رفتم - برگرفتم، گفتم در این تنهایی درد و این شب سوگ، بنشینم و با خود سوگواری کنم، مگر نمی‌شود تنها عزاداری کرد؟ نشستم و روضه ای برای دل خویش نوشتم، آنچه را در نامه ی او برای خود نوشته بودم و تصور غربت و رنج خودم بود، تصحیح کردم تا تصویر غربت و رنج حسین گردد.
... پیش چشمم را پرده ای از خون پوشیده است.

در میان هیاهوی مکرر و خاطره انگیز دجله و فرات، این دو خصم خویشاوندی که هفت هزار سال، گام به گام با تاریخ همسفرند، غریو و غوغای تازه ای برپا است:
صحرای سوزانی را می‌نگرم، با آسمانی به رنگ شرم، و خورشیدی کبود و گدازان، و هوایی آتش ریز، و دریای رملی که افق در افق گسترده است، و جویباری کف آلود از خون تازه ای که می‌جوشد و گام به گام، همسفر فرات زلال است.

می‌ترسم در سیمای بزرگ و نیرومند او بنگرم، او که قربانی این همه زشتی و جهل است. به پاهایش می‌نگرم که همچنان استوار و صبور ایستاده و این تن صدها ضربه را بپاداشته است و شمشیرها از همه سو برکشیده، و تیرها از همه جا رها، و خیمه ها آتش زده و رجاله در اندیشه غارت، و کینه ها زبانه کشیده و دشمن همه جا در کمین، و دوست بازیچه دشمن و هوا تفتیده و غربت سنگین و دشمن شوره زاری بی حاصل و شن ها داغ و تشنگی جان گزا و دجله سیاه، هار و حمله ور و فرات سرخ، مرز کین و مرگ در اشغال «خصومت جاری» و ...

می‌ترسم در سیمای بزرگ و نیرومند او بنگرم، او که قربانی این همه زشتی و جهل است. به پاهایش می‌نگرم که همچنان استوار و صبور ایستاده و این تن صدها ضربه را بپاداشته است. ترسان و مرتعش از هیجان، نگاهم را بر روی چکمه ها و دامن ردایش بالا می‌برم: اینک دو دست فرو افتاده اش، دستی بر شمشیری که به نشانه شکست انسان، فرو می‌افتد، اما پنجه های خشمگینش، با تعصبی بی‌حاصل می‌کوشد، تا هنوز هم نگاهش دارد... جای انگشتان خونین بر قبضه شمشیری که دیگر ...
... افتاد! و دست دیگرش، همچنان بلاتکلیف.

نگاهم را بالاتر می‌کشانم: از روزنه های زره خون بیرون می‌زند و بخار غلیظی که خورشید صحرا می‌مکد تا هر روز، صبح و شام، به انسان نشان دهد و جهان را خبر کند.
نگاهم را بالاتر می‌کشانم: گردنی که، همچون قله حرا، از کوهی روییده و ضربات بی امان همه تاریخ بر آن فرود آمده است. به سختی هولناکی کوفته و مجروح است، اما خم نشده است. نگاهم را از رشته‌های خونی که بر آن جاری است باز هم بالاتر می‌کشانم: ناگهان چتری از دود و بخار! همچون توده انبوه خاکستری که از یک انفجار در فضا میماند و ... دیگر هیچ!
پنجه ای قلبم را وحشیانه در مشت می‌فشرد، دندان هایی به غیظ در جگرم فرو می‌رود، دود داغ و سوزنده ای از اعماق درونم بر سرم بالا می‌آید و چشمانم را می‌سوزاند، شرم و شکنجه سخت آزارم می‌دهد، که: «هستم»، که «زندگی می‌کنم».

این همه «بیچاره بودن» و بار «بودن» این همه سنگین! اشک امانم نمی‌دهد؛ نمی‌توانم ببینم. پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است.در برابرم، همه چیز در ابهامی ‌از خون و خاکستر می‌لرزد، اما همچنان با انتظاری از عشق و شرم، خیره می‌نگرم؛
ادامه دارد......
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
كانال هاى تلگرامى
#هواداران_فردوس_حاجيان
#سفير_آموزش_جهان
#بنيانگذار_صلح_فرهنگى
@HajianFerdos
🏛👇🕊
https://t.me/joinchat/AAAAAEKGffbaoDDy7bADRA