Смотреть в Telegram
یه بیمار منتال ریتارد شدید داشتیم، اسمش محسن بود، پدرش یه شهر دیگه بود و زیاد نمی‌تونست بهش سر بزنه، محسن عاشق ساقه‌طلایی بود و هی میگفت به بابام بگید برام بخره... یه بار رفتم چندتا ساقه طلایی خریدم دادم به نگهبان بخش که هر روز بهش بده و بگه باباش خریده... هر روز که می‌رفتم براش نوت بذارم با ذوق بیسکوییتشو بهم نشون میداد و میگفت ببین بابام برام ساقه‌طلایی خریده فرستاده... هنوز ذوق و برق چشماش رو یادمه که انگار تمام دنیا رو بهش داده بودن... بخش اعصاب و روان با همهٔ غم‌هاش خیلی قشنگ بود... ‌‌‎‌‎• نون.خ
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств