#درباره_نوشتنوسوسهی نوشتن از
محمد کشاورز... از دوست دور از وطن
#شهريار_مندنیپور در جايی خواندم که گويا به چند دوست جوان علاقهمند به نوشتن داستان توصيهوار چيزهايی گفته بود نزديک به اين مضمون: «با خودتان صادق باشيد، اگر فکر میکنيد میتوانيد بدون نوشتن داستان زندگی کنيد، اگر دغدغهی نوشتن آزارتان نمیدهد، به سمت نوشتن نرويد. زندگی کنيد. از آثار خوبی که ديگران مینويسند لذت ببريد. حيف است عمر گرانمایه را تلف کنيم تا در نهايت نويسندهای باشيم ميانمايه و بدتر از آن از ياد رفته.»
و به زعم من رنج نويسندهی کتابهای بیخواننده و بیتاثير، بيشتر از رنج ننوشتن است و با همهی اين احوال اگر فکر میکنيد نوشتن تنها راه رهايی شما از رنج درون است و شخصيتها، فضا و مکانهای داستانی که در ذهن داريد شما را راحت نمیگذارند و اگر احساس میکنيد علاوه بر دانش ادبی و تجربهی زيستی، دارای جوهره و جنم خاص برای از کار درآوردن داستانی هستيد که خوانندهی حرفهای آن را بپسندد، پس معطل نکنيد و هر چه زودتر دست به کار شويد... کار خوب آنقدر صدايش بلند است که از پس هر هياهویی بربيايد. برای نوشتن کار خوب هم باز بايد برگرديد به صف خوانندگان خوب... هيچ استادی يا کلاسی نمیتواند به اندازهی خواندن و به دقت خواندن يک داستان خوب به شما شيوهی نوشتن داستان را ياد بدهد. همهی چيزهایی که اساتيد محترم در اين کلاسهای مربوطه افاضه میفرمايند، تازه اگر مطلب را درست و بجا بگويند بايد از دل همين داستانهای تاکنون چاپ شده درآمده باشد... داستانها و رمانهای خوب، به ذهن ما فرم میدهند. به ما ياد میدهند که چطور به ايدههایی که به ذهنمان میرسند فرم بدهيم و به داستان تبديل کنيم. ذهن ما را تبديل میکنند به صافي، به سنجهای که شناختی به ما میدهد تا ببينيم موضوع انتخاب شده، امکانات لازم براي تبديل شدن به يک داستان خوب را دارد، يا نه؟... اينها همان چيزهایی است که شما وقتی با حوصلهی تمام در جايگاه خوانندهی ناب داستان حضور داريد، ذره ذره میشود ملکهی ذهنتان و میشود تجربهی ادبیتان. در کلاسهای داستان اگر چيزی هم گفته میشود، تجربهی خود آن آقا يا خانم است که به عنوان استاد به شما درس میدهد و نه تجربهی فردیِ شما. برای همين نتيجهی اين کلاسها مثل کارگاه خياطهایِ سریدوز، توليدِ نويسندگان همقد و قواره و اغلب متوسط است. آدمهای مبهوتی که داستانهای يکشکل مینويسند و با هوچیگری میخواهند بود و نمودِ خود را در صحنهی ادبی ثابت کنند که البته حنایشان در برابر قضاوت زمانه رنگ میبازد و خيلي از آنها میپيوندند به آمار تلفشدگانِ جبههی پر تلفات ادبيات.
شما اگر میخواهيد يکی از اين تلفشدگان نباشيد، ضمن احترام به اساتيد فن، بيشتر متکی باشيد به تجربههای زيستی خودتان و به آنچه از شيوهها و شگردهای به کار رفته در آثار موفق ادبی ياد میگيريد تا به جملههای قصار حاضر و آماده و حالا که اين نوشته خطابش رسيده به نويسندگان جوان، يعني آنان که فهميدهاند؛ نوشتن جزئی از سرنوشت آنهاست، وسيلهای است براي گفتوگو با انسان و جهان، به تجربه میگويم که از چند چيز غافل نشويد. يکی؛ نشريات و سايتهای ادبی، ديدهام که بعضی از دوستانِ داستاننويس نشريات و سايتهای ادبی را نمیخوانند و نمیبينند... دانش ادبی شما هر چقدر هم باشد، ارتباط با نشريات ادبی کاغذی و الکترونيکی، خود نوعی نفس کشيدن، نوعی زيستن در حال و هوای ادبيات است... نويسنده لازم است مدام جريانهای ادبی را رصد کند، ريشهيابی کند. واکنش نشان دهد تا بتواند موقعيت خود را در صحنهی ادبی درک کند و بفهمد کجا ايستاده، پيش از او چه کسانی در اين معرکه حضور داشتهاند و سمت و سویِ رفتنش رو به کجاست. نشويم مثل آدمهای بريده از دنيا که وقتی هم چيزی مینويسند از نظر فرم و زبان و محتوا سه چهار دهه از زمانهی خود عقبند و حرف ديگرم؛ راه انداختن جمعخوانیهای دوستانه است. میتوانيم جمعی درست کنيم از دوستانِ اهل داستان. مثلن هر دو هفته يک بار ديداری داشته باشيم. دو سه ساعت وقت بگذاريم و داستانهای يکديگر را بشنويم و نظر بدهيم، نقد کنيم... حداقل تاثيرش اين است که به شما فرصت میدهد از داستانتان فاصله بگيريد. اين جدا شدن از نوشتهای که هر کلمهاش انگار به جان ما بسته است، خودش کلی هنر میخواهد. هنر پذيرفتن انتقاد و تن دادن به انتقاد از خود در حوزهی نوشتن.
#محمد_کشاورز@nevisandbdonya