🎂 صد و هفتاد و چهارمین سالِ تولدِ
نیچه مبارک!
نابغهی تمامیِ دوران،
فردریش نیچه در ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ در شهرِ کوچکِ روکن واقع در لایپزیک پروس به دنیا آمد. به دلیلِ مقارنتِ این روز با روز تولد فریدریش ویلهلم چهارم، پادشاهِ وقتِ پروس، که در روز ِتولدِ
نیچه چهل و پنج ساله میشد، پدرِ او که معلمِ چند تن از اعضایِ خاندانِ سلطنت بود، نامِ کوچکِ پادشاه را بر فرزندِ خود نهاد (
نیچه بعدها بخشِ میانی نامِ خود یعنی ویلهلم را حذف کرد.) [ویکیپدیا]
🎂 به مناسبتِ این روز قطعهیِ زیرا را انتخاب کردم، تنها از آن جهت که شخصاً آن را بسیار دوست میدارم.
الف: ای آواره کیستی؟ میبینمت که به راهِ خویش میروی، بی نکوهشِ چیزی، بی عشق به چیزی، با چشمانی که چیزی از آن هیچ نمیتوان خواند؛ خیس و غمناک همچون ژرفاسنجی که از هر ژرفنایی، تشنهکام برآمده باشد ــ او در آن تَه به دنبالِ چه چیز بوده است؟ ــ با سینهای تهی از آه، با لبی که تهوّعِ خویش را فرو میخورَد، با دستی که به کُندی چیزی را میگیرد: تو کهای؟ و چه کردهای؟ آرام گیر: اینجا جایی است که هر میهمانی را مینوازد ــ خود را تازه کن! هرکه خواهی باش: گو چه خوش داری؟ چه چیز تو را تازه میکند؟ تنها ناماش را بر زبان ببر: هرچه مرا باشد پیشکشات خواهم کرد!
ب: «تازه شدن؟ تازه شدن؟ آه، ای فضول، اینها چیست که میگویی؟ امّا خواهش میکنم به من...»
الف: چه؟ چه؟ بگو، بگو!
ب: «نقابی دیگر بده! نقابی دیگر.» ___
(
#فردریش_نیچه ؛
#فراسوی_نیک_و_بد ؛ ترجمهیِ
#داریوش_آشوری ؛ قطعۀ 278)
@nevisandbdonya