https://t.center/nevisandbdonya
سال ها پیش همه چیز می دانستم،امروز هیچ چیز نمی دانم!
کتاب خواندن یک کشف پیش رونده ی مهیج است تا مدام به نادانی ات پی ببری.
#دورانت
🗯️کپی با ذکر منبع🙏
#نویسندگان_برتر_دنیا
@ketabdostmفایل@Publication20 تبلیغات👈
#تکه_ای_از_کتاب ✍#دختر_سروان داستان در مورد پتر آندرویچ جوانی اشراف زاده در اواخر قرن هجدهم میلادی است. او به سن سربازی رسیده است و پدرش بر خلاف نظر مادرش او را به خدمت نظام می فرستد و از روابط خود استفاده می کند تا پسرش را به منطقه ای دورافتاده در شرق رود ولگا و کنار دشتهای قزاقستان اعزام کنند. در راه مرد کُزَک ناشناس راهنمای او میشود. پتر آندرویچ در قلعهای نزدیک به شهر ارنبورگ مشغول خدمت میشود. وی عاشق ماریا دختر سروان محل خدمتش می شود. چندی بعد کُزکی که به طور اتفاقی راهنمای او شده بود یعنی یملیان پوگاچف علیه حکومت روسیه قیام کرده و به قلعه آنها حملهور میشود و پتر آندرویچ رودرروی او قرار میگیرد. پوگاچف به پاس پوستینی که پتر آندریوج به او بخشیده جان او را نجات داده و از وی حمایت میکند با این حال آندرویچ قبول نمیکند که به سپاه پوگاچف بپیوندد. از طرف دیگر آندرویچ برای حمایت از دختر مورد علاقه خود حوادث دور از ذهنی را باید از سر بگذراند و در این بین رقیبی عشقی از همه بیشتر برای او دردسر ساز می شود...
📚📚📚📚 #تکه_ای_از_کتاب قسمت هایی ازکتاب با اطمینان می دانم که (لذت متن) *با اطمینان می دانم که هر روز زندگی این فرصت را در اختیارت قرار می دهد که نفسی تازه کنی، از قید و بند رها شوی و تا جایی که می توانی صاحب یک زندگی بدون پشیمانی و سرشار از لذت، خنده و شادی باشی. می توانی آن طور که روحت به تو القا می کند در صحنه زندگی همچون رقص والس، حرکت کنی یا کنار دیوار بنشینی و اجازه دهی سایه ایاز ترس و تردید تو را پس زند. *هر وقت با یک تصمیم سخت روبه رو می شوم، از خودم می پرسم اگر از اشتباه کردن، رد شدن، احمق به نظر رسیدن و تنها شدن نمی ترسیدم، چه تصمیمی می گرفتم؟ با اطمینان می دانم که وقتی نمی ترسی، پاسخی که به دنبالش هستی، با وضوح نمایان می شود و وقتی به دل ترس هایت قدم میگذاری، باید مطمئن باشی که بزرگترین چالش زندگیت، اگر اراده کنی، می تواند بزرگترین نیروی زندگیت باشد. *مهم نیست که چه چیزی را هدیه می دهید، مهم این است که چقدر از وجودتان را در آن هدیه می گذارید. این طوری وقتی هدیه فرستاده می شود، روح شما هم گسترش می یابد.
قهرمان داستان پسر بچه ای به اسم مارک است که بزرگترین افتخارش زدن پدرش با چوب بیسبال است. یه روز که بابرادر کوچیکترش میرن به جنگل، یک مرد را می بینند که میخواهد با یک شلنگ و فرستادن دود اگزوز به داخل ماشینش خودکشی کند و پس از چندین بار که مارک شلنگ را در می آورد مارک را می بیند و یک راز را به او می گوید که این اطلاعات باعث می شود که مافیا و اف بی آی به دنبال او باشند و...
من خیلی کند مطالعه می کنم،ولی معمولا سالی هفتاد یا هشتاد کتاب را مطالعه می کنم که بیشترش هم داستان است. کتاب خواندنم بابت بررسی کار همکارانم نیست؛می خوانم چون از این کار لذت می برم. این همان کاری است که شب ها توی صندلی آبی ام انجام می دهم.داستان را هم بابت بررسی هنر داستان نویسی نمی خوانم،می خوانم چون به داستان علاقه دارم.اما یک فرآیند یادگیری هم وجود دارد .هر کتابی که به دست می گیرید، یک یا چند درس به شما خواهد داد و کتاب های بد هم به شما چیز یاد می دهند. #از_نوشتن #استیون_کینگ
#معرفی_کتاب #تکه_ای_از_کتاب #چگونه_کتاب_نخوانیم «شما هم مثل من هستید؟ شبها تا دیروقت در خیابان قدم میزنید، غیر از کالباس چیزی نمیخورید، پیش خودتان غرغر میکنید و زیاد لیکورهای قوی میخورید، همهاش توی خیالتان با آدمهای خیالی شرط میبندید و وقتی میبرید، آن را به حساب بردن از کل جهان هستی میگذارید؟! وقتی بالاخره با غریبهای احساس راحتی میکنید و این چیزها را با او در میان میگذارید، آنقدر از شما وحشت میکند که پا میگذارد به فرار؟
تبریک میگویم! شما فقط یک دست کارت کم دارید تا به شخصیتهای رمانهای روسی تبدیل شوید. در این کتابها به آدمهایی برمیخورید که با دست بدون دستکش به دیگران چک میزنند و آنها را به دوئل تحریک میکنند. یا آدمهای خسلی باسوادی که جامعه درکشان نمیکند. به همین خاطر احساساتشان را با زنهای بد درمیان میگذارند . دیدن شیطان در خواب هم یکی دیگر از چیزهایی است که در رمانهای روسی پیدا میشود. من و شما این را خوب میفهمیم، نه؟»