https://t.center/nevisandbdonya
سال ها پیش همه چیز می دانستم،امروز هیچ چیز نمی دانم!
کتاب خواندن یک کشف پیش رونده ی مهیج است تا مدام به نادانی ات پی ببری.
#دورانت
🗯️کپی با ذکر منبع🙏
#نویسندگان_برتر_دنیا
@ketabdostmفایل@Publication20 تبلیغات👈
🔺#ابراهیم_گلستان درست پنجاه و هفت سال بعد از مرگ #فروغ زنده ماند، زندگی کرد، و حتی یک خط دربارهی فروغ ننوشت. این آن روی سکهی یک شخصیت #خودشیفته است. شخصیتی که همه کس و همه چیز در اطراف او برایش ابزارهای سوء استفادهاند. حتی از #عشق و شیدایی آدمها برای رشد خودش پلهکان میسازد. ابراهیم گلستان چند فیلم و مستند ساخت، چند کتاب نوشت، تاثیرگذار بود (هر چند در پنجاه سال اخیر کار فاخری تولید نکرد.) احتمالا بعضی از ما کتابهایش را بخوانیم و فیلمهایش را ببینیم، اما در بعد فردی یک روی دیگر هم داشت. یک خودِ دروغین آرمانی داشت که آدمهای زیادی از جمله فروغ باورش کرده بودند.
🔺غالبا افرادی که عزت نفس پایین و خودانگارهی ضعیفی دارند و نیازمند یک ناجی، قهرمان، یک مرشد هستند تا آنچه را در درون خودشان هست کشف کنند اسیر جولان خودشیفتهها میشوند.
🔺در بخشی از خاطرات کیانوری آمده که یک روز وقتی به ديدن فروغ در استوديو گلستان میرود، فروغ را بشدت ناراحت و گريان میبیند، با چشمانی سرخ و ورم کرده. او نامههای گلستان به فخری(زنش) را دیده است که در اين نامهها نوشته است «چیزی که در زندگی برايش مهم است تنها اوست، و فروغ را برای سرگرمی و تفنن میخواهد، كه فروغ هرگز در زندگیاش مهم نبوده. كه اين زن برایش كوچكترين ارزشي ندارد. که وجود او برایش هيچ هست. هر چه هست تنها فخری است كه زنِ و مادر فرزندانش است.»
🔺فروغ میگفت و با شدت ميگريست. و بعد تصمیم گرفت به محض اينكه گلستان برگشت براي هميشه از او جدا شود. اما میدانیم که چنین نشد. میدانیم که این جماعت خودخواه خصوصا که به #ابزار_هنر مسلح شده باشند، چطور بلدند آدمها را #بازی بدهند. فروغ با گلستان ماند تا یک بار دیگر بر سر عشق گلستان و ناراحتیهای تلخی كه اين مرد مدام برايش رقم میزد، دست به #خودكشی بزند. يك جعبه قرص گاردنال را يك جا بلعيد. حوالي غروب كلفتش متوجه اين مسئله شد و او را که بیهوش بود به بيمارستان البرز بردند. كلفتش گفته بود که آن روز گلستان به منزل فروغ آمده و به شدت با يكديگر به دعوا و مجادله کردهاند و پس از آن بود كه فروغ قرصها را خورد.
🔺آیا فروغ روانپریش بود؟ یا عاشق. جایی در نامهاش به ابراهیم چنین میخوانیم: «عزیزم. عزیزم. عزیزم. قربانت بروم. دوستت میدارم. دوستت میدارم. یک لحظه از مقابل چشمم دور نمیشوی. نفسم از یادت میگیرد و خونم در قلبم طغیان میکند. شاهی، دوستت دارم.» آنوقت گلستان حتی وقتی از او دربارهی اینکه بعد از فوت فروغ چه روحیهای داشته، یا اینکه چرا دیگر فیلم نمیسازد، میپرسند؛ جواب سربالا میدهد و میگوید: «برای فیلم ساختن به پول نیاز بود که من به اندازه کافی نداشتم» در حالیکه خودش هم معترف بود که«فروغ جوشش عاطفی داشت من هم گُر میگرفتم.» اما به قدر چند جمله هم حاضر نیست برای فروغ مایه بگذارد. برای آدمی که تاریخ مصرفش لابد تمام شده و دیگر الهام بخش او نیست، دیگر از عشق او گرم نمیشود و به شور نمیآید. حتی دربارهی فیلم "#خانه_سیاه_استِ" فروغ نیز قضاوت سادهای میکند و این فیلم را اثری آنچنان بزرگ نمیداند. راست میگوید، او در واقع جز خودش هیچکس و هیچچیز را موضوع قابل اعتنایی تشخیص نمیدهد.
🔺گلستان فیلم ساخت، خودش را #مشهور کرد، تحسین آدمها را برانگیخت، خیلیها مثل آلاحمد را تحقیر کرد، با شاه مملکت گفتگو کرد، از شرکت نفت پولهای کلان گرفت و بیش از دو زن را بازی داد و چنانچه میدانیم دستِ کم یکی را به کشتن داد و امروز بدون عذرخواهی مُرد. اما برسیم به پرده آخر «#زنی_تنها در آستانهی فصلی سرد،» که در آخرین ساعات عمرش با مداد ابرو به غلامحسین ساعدی اینگونه نوشته: /به ایوان میروم/ و انگشتانم را بر پوست کشیدهی شب میکشم/ چراغهای رابطه تاریکاند./ آن روز فروغ پس از مجادله با گلستان در حالیکه یک مشت قرص خورده با حالتی عصبی و ناهُشيار سوار آن خودرو ميشود و با سرعت رانندگی میکند. آیا به نظر میرسد فقط میخواسته به یک سفر عادی برود؟ او که دوباره از درگاه ابراهيم رانده شده و از عشق و توجه و حمایت و مراقبتی که شایستهاش بوده محروم مانده و گویی هیچ امیدی به دریافت آن ندارد، مرگ را آسانتر از این هذیان آشفته مییابد.
🔺آری دلباخته خودشیفتهها شدن یک سراب ابدی است، یک گرداب نابود کننده. حتی اگر فکر کنی #تولدی_دیگر رخ داده، حتی اگر در مجاورتشان فیلم بسازی و شعر بنویسی، اما روانت را چنان میرنجانند که «همهی هستیات بشود آیههای تاریکی»
امروز میخواهیم در مورد فروغ فرخزاد صحبت کنیم. فروغ البته خودش در مصاحبهها و گفتوگوهایی که داشته، به سیر کار خودش اشاره کرده، که من از نوجوانی شروع کردم به شعر گفتن. البته در همان 16 سالگی هم ازدواج میکند، با #پرویز_شاپور. دهم دی ماه 1313 به دنیا میآید و در 24 بهمن1345 که از دنیا میرود، مجموعا میشود 32ـ33 سال. در همین مدت کوتاه با وصف اینکه زود شروع کرد به شعر گفتن، ولی آثار خوبی پدید آورد. بهطوریکه جدا از زن بودن و مرد بودن یکی از شاعران پیشگام و صاحب سبک معاصر است. کارهای اولیهاش مثل «#اسیر» و «#دیوار» و «#عصیان» طبعا کارهایی است که محصول دوره جوانی است. هنوز به شکل و زبان و ذهنیت خاص خودش نرسیده، به همین دلیل متاثر از فضای شعر آن روزگار هست. چهارپارههای رمانتیکی که آن موقع مرسوم بود، تحت تاثیر شاعرانی مثل #فریدون_توللی، #نادرپور، #مشیری، #حسن_هنرمندی، #ابتهاج و دیگران. بیشتر موضوعات شعرش طبعا در این دوره موضوعات شخصی و خانوادگی و مسائل جزئی است که باهاش درگیر است، مثل زن بودن و محدودیتهای خانوادگی و آداب و رسوم و سنتهای قومی و اینها. درواقع میشود زندگی فروغ فرخزاد و شعرش را به دو بخش تقسیم بکنیم؛ فروغ قبل از تولد، فروغ بعد از تولد. منظور « #تولدی_دیگر» است، تولد خودش نه، تولد شعرش.