تام: نه مامان، تو گفتی خیلی چیزا تو دلته که نمیتونی به من بگی. منم خیلی چیزا تو دلم هست که نمیتونم بهت بگم. پس بیا به احساسات هم احترام بذاریم.
آماندا: ولی آخه تام! چرا همش بیقراری؟ شبا کجا میری؟
تام: میرم سینما.
آماندا: چرا این قدر میری سینما؟
تام: میرم سینما چون، هيجانو دوست دارم. کارم هیجان نداره، پس میرم سینما.
آماندا: ولی تام، تو دیگه زیادی میری سینما!
تام: خب من هيجانو خیلی دوست دارم
آماندا: اکثر جوونا هيجانو تو کارشون پیدا میکنن.
تام: اکثر جوونا تو انبار کار نمیکنن.
آماندا: دنیا پر از جووناییه که تو انبار و دفتر و کارخونه کار میکنن.
تام: اونا تو کارشون هیجان دارن؟
آماندا: یا دارن یا ندارن. ولی همه که عشق هیجان نیستن!
تام: هر مردی به صورت غریزی یا عاشق پیشهست یا شکارچی یا جنگجو و تو انبار فرصت هیچ کدوم از اینا نیست.
#تنسی_ویلیامز #باغوحش_شیشهای@nevisandbdonya