🔸روایت کجای شناخت انسان است؟
چندین دهه از اولین پژوهشهایی که به رابطه ذهن انسان و ادبیات میپردازند گذشته است. مارک ترنر، دانشمند علوم شناختی، معتقد است «ادبیات را نباید از دیگر جنبههای شناخت جدا کرد؛ چرا که ادبیات عین شناخت است و ذهن اساسا ادبی است. در نتیجه جدایی بین این دو، چیزی ساختگی است».
علاوه بر این، ترنر اضافه میکند که شناخت انسان ذاتا یک شخصیت ادبی دارد و برخی از نظریه پردازان حتی روایت را به عنوان یک ویژگی کاملاً انسانی میدانند. او میگوید: «ظرفیت تفکر در داستانها یا تخیل روایی، و تطبیق یک داستان به داستان دیگر برای شناخت انسان اساسی است».
همیلتون و اشنایدر این ایده را این گونه توضیح میدهند: «ارتباطات روزمره و بیان ادبی از همان اصول فکری سرچشمه میگیرد که تعاملات بدن انسان با محیط خود از آن نشات میگیرد. بنابراین، مطالعه ادبیات اساساً شبیه به مطالعه نحوه تفکر انسان است».
روایت تا حدودی مسئولیت ساختاردهی آگاهی انسان را برعهده دارد. همچنان که جیمز ادر اشاره میکند: «روایت دلالت بر ارتباط دارد، ارتباط دلالت بر دریافت و دریافت متضمن شناخت است». البته ادر پله آخر را ذکر نکرده است: شناخت، بر فعالیتهای عصبی زیستی دلالت دارد.
بازنشر از کانال:
@CogniPlus🆔@social_semiotics🆔@neurobiology_of_arthttps://www.routledge.com/Narrative-Perception-and-the-Embodied-Mind-Towards-a-Neuro-narratology/Farmasi/p/book/9781032152745