#فعالیت (مناسبت
#روز_حمل_و_نقل_عمومی)
گروه سنی:
#3_تا_5 سال
🎯اهداف رشدی: شناختي «آشنايي با وسايل نقليه» ، كلامي «درك مطلب، گفت
و گو»
🌦روش اجرا: بحث
و گفت
و گو، نقاشي
وسایل لازم: كاغذ، مداد شمعي
#قصة_زير_را_براي_كودكان_بخوانيد.
🚘ماشين كوچولو
يكي بود، يكي نبود. يك مغازه اسباببازي فروشي بود. توي اين مغازه همه جور اسباببازي بود. ماشين هم بود. ماشينهاي كوچك
و بزرگ. خيلي قشنگ، از همه رنگ. یک ماشين خيلي كوچولو هم بود كه رنگش قرمز بود. ماشين كوچولوي قرمز دنبال مادرش ميگشت. يك
روز راه افتاد
و رفت به سراغ كاميون از او پرسيد: « سلام، تو مادر مني» كاميون خنديد
و گفت: «چه حرفها میزنی؟ مگر ماشينها هم مادر دارند؟ ماشين كوچولو گفت: «بله كه دارند. همه مادر دارند. من هم دارم. ببينم، تو مادر من نيستي؟» كاميون گفت :«نه، من مادر هيچكس نيستم»
ماشين كوچولو راه افتاد
و رفت پيش اتوبوس.از او پرسيد: «تو مادر مني؟ » اتوبوس بوق بوق خنديد
و گفت: «تو چه بامزهاي! ماشينها كه مادر ندارند» ماشين كوچولو گفت :«چرا، چرا، دارند.» بعد هم با ناراحتي از او دور شد.
پيش اتوبوس دوطبقه رفت
و گفت: «سلام، حتما تو مادر مني.» دوطبقه كه از كار زياد خسته شده بود
و داشت ميخوابيد،گفت:« كوچولو، بهتر است مزاحم نشوي
و بگذاري بخوابم.»
ماشين كوچولو غصهاش گرفت. آرام آرام از آنجا دور شد. دوطبقه
و كاميون
و اتوبوس دلشان براي او سوخت. با خودشان گفتند كاش ما مادرش بوديم. بعد هر سهتايي آه كشيدند
و گفتند: «كاش ما هم مادر داشتیم مادر داشتن خيلي خوب است.»
ماشين كوچولو به گوشهاي رفت. سرش را پايين انداخت
و غصه خورد. يكدفعه صدايي شنيد. كسي گفت:« سلام، تو مادر مني؟» ماشين قرمز كوچولو سرش را بالا كرد. پيش رويش يك ماشين آبي خيلي خيلي كوچولو ايستاده بود. ماشين آبي حتي از او هم كوچولوتر بود. ماشين آبي خيلي كوچولو دوباره پرسيد: «تو مادر مني؟» ماشين قرمز لجش گرفت .خواست داد بزند
و بگويد نه، من مادر تو نيستم. من خودم دنبال مادرم ميگردم. اصلاً ما ماشينها مادر نداريم زود باش از اينجا برو ... اما اين حرفها را نزد چون دلش براي ماشين آبي سوخت. با مهرباني او را ناز كرد
و بوسيد
و گفت: «آره كوچولو، من مادر تو هستم.» ماشين آبي كوچولو خيلي خوشحال شد. از خوشحالي چند بار بوق زد : بوق بوق بوق.
#محمدرضا_شمس 📚منبع: کتاب طرحهای کار مربی جلد پنجم برای کودکان #3 تا_5 سال
#دپارتمان_پیش_از_دبستان @nardebanbooks