همۀ ما چیزی داریم که فقط و فقط برای خودمان است. بدنمان! در آغوشگرفتن خانواده و نزدیکشدن به آنها حس خوبی به ما میدهد. اما این ما هستیم که اجازه میدهیم کسی به ما نزدیک شود و بدنمان را لمس کند یا خیر. حالا اگر نخواهیم کسی به ما دست بزند، دست ما را بگیرد یا ما را ببوسد، چطور میتوانیم به او اجازه ندهیم؟ پاسخش یک کلمه با صدای بلند و واضح است. نه! در این کتاب کلارا مشغول تمرین مراقبت از بدن خودش است.
وقتی با رفتارهایمان به کودک میآموزیم که نه گفتن نشانۀ #بیادبی است، #اعتمادبه_نفس و #استقلال را از او میگیریم. با چنین رفتاری به کودک میگوییم: «تصمیمهای تو هیچ وقت به درد نمیخورد» اما اگر این مهارت را در فرزندمان تقویت کنیم، از او فردی با اعتمادبه نفس می سازیم که میتواند از حقوق خود در مواقع ضروری دفاع کند.
بغل سفتی که آدم را خفه میکند.😵 قلقلکی که آدم چندشش میشود.😬 بوس کردنهای پر آب و لزج!🥴
وای از دست بزرگترها!
آنها اصلاً نمیفهمند این کارهایشان چقدر بچهها را اذیت میکند!🥺 به خاطر همین است که کلارا قهرمان این کتاب به ما میگوید: «من کلارا هستم و چیزی دارم که فقط مال خودم است: #بدنم! »
بغل سفتی که آدم را خفه میکند. قلقلکی که آدم چندشش میشود. بوس کردنهای پر آب و لزج! وای از دست بزرگترها! آنها اصلاً نمیفهمند این کارهایشان چقدر بچهها را اذیت میکند و چقدر صورت بچهها نوچ میشود با این کارها! به خاطر همین است که کلارا قهرمان این کتاب به ما میگوید: «من کلارا هستم و چیزی دارم که فقط مال خودم است: بدنم!»