📝 #داستان 《قهرمان》
نویسنده :فاطمه خدابخشی
🌷 سلام بابای خوبم
امروز مامان با گریه گفت عمو قاسم هم شهید شده و آمده پیش شما.
مامان گریه میکرد: "آمریکا، حاج قاسم را شهید کرد."
بابا، یعنی دیگر مثل شما عمو را نمیبینم؟ دیگر عمو به خانهی ما نمیآید؟ دیگر مرا بغل نمیکند؟ مثل آنروز که گفتند شهید شدهای ناراحتم. دلم نمیخواست عمو هم شهید شود.
از وقتی به خانهی ما آمد و به ما سر زد و چفیه اش را به مهدی و انگشترش را به
من داد، عمو را مثل شما دوست داشتم. عمو بوی تو را میداد. عکسی که با عمو گرفته بودی را به دیوار زدیم، هروقت دلم برایت تنگ میشد به عکستان که نگاه میکردم خیالم راحت بود عمو حواسش به ما هست. مامان میگوید:"عمو مثل بابا یک قهرمان است. قهرمان ها نمیمیرند، شهید میشوند تا از دور هم مواظب ما باشند."
امروز همهی ما پیراهن سیاه پوشیدیم و گریه کردیم و غصه خوردیم ولی مَهدی کوچولو چفیه اش را که از عمو گرفته بود به گردنش انداخت و سربند "یازهرا" به سرش بست. نشست کنار خانهسازیهایش و به
من گفت:" به جای گریه بیا به
من کمک کن."
پرسیدم:" میخواهی چه درست کنی داداش؟"
گفت:" میخواهم مثل شهید طهرانی مقدم موشک درست کنم."
کمکش کردم و با هم یک موشک ساختیم. موشک را برداشت و بر سر دشمنان اسباببازیاش کوبید و گفت:" تلافی میکنم."
راستی بابای خوبم، سلامم را به عمو قاسم برسان
#کودک و
#نوجوان #دبیرستان #حاج_قاسم_سلیمانی #انتقام_سخت #من_سلیمانی_ام @nahaltv