Смотреть в Telegram
"میدونی جونگکوک ، تو مثل برادر نداشته ی من می مونی و من از اینکه بخوام ازت پنهونکاری بکنم متنفرم ، ولی این داستانو بهت نگفتم چون آمادگی گفتنش رو به هیچکس نداشتم حتی به تو ، برای همین نیاز به زمان داشتم تا اون درد طاقت فرسا رو رد کنم ، به یک مرحله ای از زندگیم برسم که میتونم روپام وایسم ، زندگیم سرو سامون بگیره و با هرچیز و هر کلمه ای سریع دلخور و دلشکسته نشم" جیمین با لحن شکسته ای حرفاشون بیان کرد و برای ادامه نفس عمیقی کشید و نگاهش رو از زمین به جونگکوک داد " میدونی ، زندگی پر از فراز و نشیب هاییه که هرکدومشون به طرز عجیبی غیر قابل پیش بینی هستن ، و تو براشون از قبل نمیتونی آماده بشی ، زندگی همینه ، همیشه دوست داره ازت امتحان بگیره بعد نتیجه و اعمالشو نشون بده ، منم همینطوری شدم اول امتحان عاشق شدن رو دادم بعدش سختی درداشو کشیدم ، زندگیِ من از اونجایی شروع میشه که.. Flashback 7 years ago : "هیونگ ، ممنون میشم اگر توی مسائلی که مشکل دارم بهم کمک کنی ، البته اگر وقت داری" جیمینِ ۷ سال پیش با ۷ سال بعدش اصلا قابل مقایسه نبود ، موهای بلوندِ کوتاهی داشت ، لباس هاش همیشه حالتی اسپرت مانند رو به خودش داشت و لباسای گشاد استایل مورد علاقش بود ، توی این لباسا همیشه احساس راحتی میکرد ، پوستش سفید و شاداب بود و از نظر اخلاقی آدمی بود که دوست داشت به همه کمک کنه ، از اینکه میدید دوستاش ناراحتن دلش میشکست و پا به پای اونا گریه میکرد و دلداریشون میداد تا حالشون بهتر بشه . از لحاظ درسیش ، توی حفظیات همیشه نمره های بالا میگرفت ولی توی مسائل حل کردنی بیشترین مشکل رو داشت و تمام ایراداتش رو هیونگش یعنی مین یونگی میگرفت . اخلاقیات مین یونگی خلاف اخلاقیات جیمین رو داشت ، آدم صبور و سنگینی بود و به غیر از نزدیکانش و عزیزانش با کس دیگه ای گرم نمیگرفت و سرد و محترمانه برخورد میکرد ، جیمین جزو نزدیکانش حساب نمیشد ولی براش عزیز بود و جیمین تنها کسی بود که این اخلاقیاتش رو قبول کرده بود ، پس‌برای همین اجازه داده بود که پسرک وارد دایره زندگیش بشه ، اون از شخصیت جیمین اذیت نمیشد بلکه تحسینش میکرد و در عین حال نگرانش میشد ، چون مهربونی بیش از حد به خودش آسیب زیادی میرسوند و امیدوار بود که این آسیب رو نخوره . جیمین با یه دفتر و جامدادی نسبتا کوچیک کنارش وایستاده بود و تقاضای کمک میکرد و یونگی کی باشه که بخواد درخواست کمک ازش رو نادیده بگیره و قبول نکنه ؟ مطمئنن جرئت همچین کاری رو نداشت برای همین با تکون دادن سرش به پسرک تاکید کرد که میتونه صندلی بغلیش بشینه و ببینه مشکلات جدید پسرک چیه . "بیا ببینم این دفعه رو چی‌مشکل داری " جیمین دفترش رو باز کرد ، دفترش همیشه مرتب و خوش خط بود ، نوشته های تحریری و بهم چسبیده و یکی از چیزهایی که یونگی رو به خودش جذب میکرد "هیونگ اونایی که دورشون خط کشیدم ، اونارو مشکل دارم ، اصن نمیدونم چجوریه و چیکار باید بکنم ، فرمولاش هم زیاده-" حرفش با قرار گرفتن دستِ یونگی‌ روی دهنش متوقف میشه و با چشای درشت به هیونگش‌ خیره شد "بچه تو چقدر حرف میزنی ، یکم اون وسطا نفس بکش" یونگی خنده لثه ایش رو به نمایش گذاشت و به جیمینی نگاه کرد که لپاش مثل لبو سرخ شده بود .
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств