جونگکوک همچنان به پسره خیره بود ، انگار که تنهای دنیای اون بود ولی خب نه تا وقتی که اون درد رو احساس کرد
+آخخخخخخ....چته؟ با بازوی من چه مشکلی داری؟
جیمین ناباورانه بهش زل زد و بعد از چند ثانیه گفت : یاااا...تو داری مثل ندید بدیدا نگاش میکنی ، باشه فهمیدم دوسش داری ولی خب یه تکونی به خودت بده...انقدر محو نگاش کردن بودی احساس کردم همین الانه که از دستت بدم
جونگکوک خنده ریزی زد و پشت گردنش رو خاروند
"هیونگ میدونی که چه قدر خجالتی ام"
جیمین چپ چپ بهش نگاه کرد
"پس همینجوری تا قبل اینکه بمیری میخوای نگاش کنی ها؟ برو یه چیزی بهش بگو..مثلا...چمیدونم تعریفش رو بکن"
پسر مو فندقی از استرس نمیدوست باید چیکار کنه ، نه اینکه نخواد باهاش ارتباط برقرار بگیره فقط نمیدونست چجوری باید انجامش بده ، اون تا حالا با هیچ دختری یا پسری قرار نزاشته بود پس براش عجیب بود ولی خدا رو شکر میکرد که هیونگش پیششه و درباره اینا تجریباتی داره .
"میری پیشش یا خودم برم ؟"
جونگکوک نگاهی به جیمین کرد و پرسید "بری پیشش که چی؟"
جیمین هم قاطعانه گفت "بهش بگم که بیاد باهام قرار بزاره"
جونگکوک نرسیده بود نوشیدنیش رو کامل بخوره که همون یه ذره هم توی گلوش پرید و به سرفه افتاد
"هیونگ؟!...معلوم هست چی میگی؟"
جیمین زیر چشمی بهش رفت و گفت "آره...خیلیم جدی بودم...خوب گوش کن جئون فاکینگ جونگکوک اگر الان اون کون گشادتو جمع نکنی بخدا همین الان میرم نه با تو شوخی دارم نه با اون عشقت حالا دیگه خوددانی !"
جیمین تا خواست بلند بشه چونگکوک با دستشمچش رو گرفت و با استرس زیاد به لکنت افتاده بود ولی با تکون دادن سرش و نگاه کردن به هیونگش میخواست بهش بفهمونه که نمیخواد و خودش میخواد اولین قدم رو برداره