Смотреть в Telegram
پارت4 مامان چایی ب دست ب سمتون اومد وگفت :بچه ها من میرم بیرون کار دارم شما تا اون موقع مشعول باشید. اینو گفت و از خانه خارج شد .. میدونستم میخاست تنها باشیم کامران مشغول نوشیدن چای بود و عجیب توی فکر که ازش پرسیدم خاله اینا رو چرا نیاوردی. چایی رو روی میز گذاشت و گفت : مامانو ک همیشه میبینی ..حیفه باهم تنها باشیم . از این حرفش سر به زیر انداختم وبحثو عوض کردم ..خب بگو ببینم خوش میگذره کشور غریب...هنوز سیر نشدی . لبخندی زد و گفت:راستش حالا ک درسم تموم شده میخام کم کم مطب بزنم.
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств