Смотреть в Telegram
آب: سوار ایستاد و چشم در پیِ دیدارِ چشمه‌ای گرداند تمامِ دشت پُر از خارزارِ قحطی بود. دوباره راه افتاد هنوز در تهِ خورجینِ خود دو قمقمه داشت درون قمقمه‌ها چند جرعه آبی بود. در آن کرانۀ بی‌مرز نه چشمه‌ای و نه رودی کویر نقشِ سرابی به دیده می‌تاباند پرنده‌ای که از آفاقِ دور می‌آمد نشسته بر سرِ سنگی هلاک و تب‌زده از فرطِ تشنگی جان داد. سوار، خسته و تشنه در آن کویرِ تب‌آلود یک‌نفس می‌راند گلوی زخمی او از عطش لبالب بود و اسبِ تشنه دمادم چه له‌لهی می‌زد. سوار پیاده شد ناگاه و آبِ قمقمه‌ها را به اسبِ خود نوشاند 10/2/1403 #اقبال_مظفری https://t.center/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
Telegram Center
Telegram Center
Канал