سربندی که به سینه بسته شد...
بچه محلمون بود.
خیلی قشنگ مداحی می کرد.
با یه عده طلبه اومدن قــم ، همه
شهید شدن إلا محســن .
این أواخر حال دیگه ای داشت .
روزها خندان بود ، شبها تاصبح گریه می کرد.
می گفت: «همه کارها رو کردم. دیگه نگرانی ندارم مگریه چیز، اون هم اینکه ارباب راضی بشه.»
خواب امام حسین(ع) رودیده بود.
آقا بهش گفته بود: «کارهات روبکن، این باردیگه بار آخره.»
یه سربند داده بود به یکی از رفقاش ، گفته بود
شهید که شدم ببندینش به سینه ام، آخه از آقا خواستم بی سر
شهید شم.
با چندتا از فرماندهان توی دیدگاه. گلوله 120 خورده بود وسطشون. جنازه اش که اومد سربند رو بچه ها به سینه اش بستند.
روی سربند نوشته بود: «أنا زائر الحسین»
#شهید_محسن_درودیبه نقل از حاج مهدی سلحشور
@basijsut@mosut